مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۶۷۳ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۰۸ارديبهشت

+ اینستای پیج ک!تابمو دی اکتیو کردم و حیلی احساس بهتری دارم الان. اینطوری بهتره فعلا تا یه فکری براش بکنم. شاید بشه فقط پیجی واسه اینک خودم بدونم چی خوندم و نظرم چی بوده با عکس خوشگل همین.

+ امروز جلسه آخر زبان بود! یعنی کامل تموم شد! فارغ التحصیل شدیم و قراره بهمون در یک دورهمی دیپلم بدن. احساس خوبی دارم و احساس راحتی. مخصوصا که امروز واسه امتحان به شدت استرس داشتم و واسه رسیدن بهش همش فک می‌کردم ی مشکلی پیش میاد ب جلسه نمیرسم چون ک هی معلم میگفت اگ نیاین نمیشه و دیگه نمییگرم تا چند سال دیگه و اینا. خلاصه که خداروشکر به موقع رسیدم مثل همیشه زودتر از همه و امتحانم خوب بود. رایتینگ رو خوب نوشتم به نظر خودم ولی اسپیکینگ طبق معمول همگی هول کردیم. یکم اشتباه داشتم اما خودم درک می‌کنم واقعا با اون حجم استرس. مهم اینه دو تا اصطلاحی ک تو ذهنم بود رو گفتم و یکیشم معلم گفت خیلی خوب بود. Needless to say

خلاصه که احساس خوبی دارم تموم شد. هنوز کامل درکش نکردم ولی خوبه. باورم نمیشه. یعنی تموم؟! اره تموم! فقط اینکه یک ماه و نیم دیگه حدودا بازم کلاس میذارن اما دیگه ترمیک نیست ماسه بهتر شدن و فراموش نکردن و ایناس. الان فقط ب این فکر می‌کنم ک برام ج سطحی میزنه تو دیپلم.

+سامانه س» جاد واسه آزادسازی مدرکم رو خیلی وقته تو ذهنم دارم و ی کارایی هم انجام دادم و فهمیدم که خب باید از اول برم مدرک رو آزاد کنم. یعنی کل کارها از اول به علاوه گرفتن مدرک از دانشگاه. خیلی سخته مخصوصا که صبحا نمیتونم برم و بدتر اینک یکی از کسایی ک باهاش حرف بدن برا کارم خیلی برخورد بدی داشت. حالا دیگه نمی‌دونم. امیدوارم زودتر این قضیه جل بشه. 

+ مورد بعدی نگرانیم اینه که بعد ارتدونسی یکم دنذونام ب هم ریخت و این محافظ دندون رو ازش متنفرمممممم، از ی طرف میگم کاش میرفتم کامپوزیت از طرفی خوشم نمیاد و گرونم هست.

+ فردا قراره بریم سیرک و ذوقشو دارم شدید. 

+امشب آشپزی کردم. یعنی اول دیروز عصر آشپزی کردم و ته چین پختم. خیلی دوست داشتم خودم به نظرم حرفه ای شد. و مرغ پرتقالی امشب رو نخوردم زباد چون واسه فرداس اما بازم دوسش داشتم. علاقه مند شدم به آشپزی شدیدا و حس خوبی ازش میگیرم.

+ دیگه چیییییی؟ فعلا همینا، 

مژگان ❤😻
۳۰فروردين

این هفته کلی بیرون رفتم و خیلی خوب بود. جمعه رستوران باکس و کافه همراه. شنبه کلاس زبان و یکم خرید. یکشنبه های چیپس با مامان و موس خریدیم. دوشنبه ناخن هامو درست کردم پیش یه نفر جدید که خیلی خوش اخلاق بود، سه شنبه رفتیم دیدن روهام که عمل کرده بود و چهارشنبه با ستاره نیلو سپیده کافه بودیم خیلی خوش گذشت. امروزم که میریم باغ. و فردا هم صبح کافه با فاطی عصر اتاق فرار باهاشون :) خیلی خوب بود و خوش گذشت.

راستی چهارشنبه صبح دختر دایی مامانم مهمونمون بود عصر هم دوست مامانم

مژگان ❤😻
۲۲اسفند

*امشب مثل تقریبا همیشه رفتیم باغ واسه چهارشنبه سوری. یه اکیپ کوچیک که همیشه واسه چهارشنبه سوری با همیم. خوب بود و «کلی» دلم ساندویچ بندری میخواست که بعد از اولین گاز فهمیدم دلم هات داگ میخواد :))) اما خب خوش گذشت. اتیش هم داشتیم و اینا. اما سرد بود. بعد که برگشتیم کلاغه پشت پرده حیاط قایم شده بود واسه اولین بار و حدس زدیم از صدای ترقه اینا ترسیده. خیلی ناراحت شدم براش و برای بقیه حیوونا. کاش ببشتر بهشون اهمیت میدادیم

 

*فهمیدم که اگه هی لیست از خوراکی هایی ک میخوام دزست نکنم. ‌فقط هرچی دلم خواس همون موقع بخورم بهتره و لیست باعث پرخوری میشه فقط 

 

*امروز دکتر بودم زیبایی و البته نمیدونستم چهارشنبه سوری هست قبلش که نوبت گرفتم اما دیگه یهویی اینطوری شد فک کن از یازده و بیست که از خونه زدیم بیرون حدود ۵ برگشتیم! انقدر ترافیک بود البته حدود سه ساعت تو مطب منتظر شدیم. اما نتیجه خوب بود خداروشکر

 

*بابا بعد چهارشنبه سوری رفت سفر کاری. ناراحت شدم که نتونست استراحت کنه اما کلا خیلی اهل خواب نیست و میتونه بیدار بمونه. امیدوارم به سلامت و خوشی بره و بیاد. 

 

*زندگی یکم سخت گیره. روزای خوب هست اما روزای دلسرد کننده یا بهتره بگم چیزای دلسرد کننده هم هست. کاش چیزای خوب رخ بدن و بهم امید بدن که ادمای خوب و انسان پیدا میشن.

مژگان ❤😻
۱۲اسفند

*دوستای جدیدمون رو دوست دارم البته فامیلیم اما قبلا اصلا نمیشناختمشون، خیلی فامیل نزدیک نیستیم. اما الان هرازگاهی میبینیمشون و خیلی خوش میگذره و کیف میده معاشرت باهاشون. اتاق فرار هم رفتیم و خیلی خوب بود.

 

*الان باز تصمیم گرفتم پیجم مخصوص کتاب باشه فقط و برای همین اینجا زیادتر خواهم اومد :) امیذوارم

 

*دم عیده و منم از همیشه و تا همیشه عاشق عید. امسال گفتم همه کارامو زودتر انجام بدم چیزی نمونه اخر عید به جز ناخن و ابرو اما ناگهاااان همین امروز تصمیم گرفتم همه کارایی ک میخثاستم بعذ عید انجام بدم رو الان انجام بدم ! مثلا کراتین مو و ژل ها. عیب نداره به جاش ذوق زده ام ک عید عالی میشم به امید خدا :) 

 

 

*بی صبرانه منتظر دو بسته پستی ام. یکی هودی) نعیمه که جلوش خرس داره و اون یکی هم پاپیون توری ک خیلی مده. 

 

*همه چی خوبه خداروشکر :) رو کتابم دارم کار میکنم و امیدوارترم و میدونم میشه.

مژگان ❤😻
۲۱بهمن

امروز صبح سرکار بودم، بعد متن پادکست رو کمی کار کردم، خوابیدم، کار، بیرون و خرید نخ دندون اینا، متن پادکست، حموم، تمیز کردن دراور به منظور خونه تکونی! یعنی اگه کسی به خودم در بچگیم میگفت انقدر فعال خواهم شد به هیچ عنوان باورم نمیشد! تازه روتین پوستیم رو هم کامل انجام دادم!

انقدرررر فعال

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

وبلاگ

اون شوخی استاد ک خودمون داریم استاد ابولباسط

 

گفتم بستنی تو هندونه میشه اسموتی بابا گفت میشه لتوس

 

ننه ب مامان برای رب گوجه گف تو خوبی و تو کارخونه ها بودی

ننه بوی گل یاس میده

 

اینک عاشق قسمت های تابستونی کتابام هستم ک دریا اینا هست ب خاطر بچگی های خودمه ک میرفتیم تو جوب بازی میکردیم و توجوب اب بازی و چسبیدن گیاهای سبز ب پا و دیدن موش و نشستن تیوب 

 

 

ننه: وانیل رو میگ لاما چش ندارم ببینم، گفتم چای ریخت رو شلوارم بو جیش میده گف ن پس جیش کردی، گف تو ظرف کوچیک ما غذامیپزیم برا مسخره کردن من. گفتم الان رگ قلبت باز شده احساس خوبی داری؟ گف من همیشه احساس خوبی داشتم. گف من هیچیمنیست

 

بابا بهش گقتم قرص کلسیم میخوام خودش پاشد رفت بیاره برام. با اینک پاش شکسته. همیشه خوشحال میشه کمک کنه سوالی چیزیازش بپرسیم. 

 

بابا ب ننه گفت سرتو ببر بالاتر برا مغزت خوب باشه، ننه: دیگ حالا قلبمو درست کردم مغزمم درست کنم. مغزم درست میکنن؟ بابا: تومغزت خوبه. ننه: عه خوبه؟

 

بابا صداشو بچگونه میکنه ب مامان میگ مژگان دیروز میگفت من جیگر میخوام امروز خرید 

 

ستاره فهمیدم فشارم پایینه فورا دوغ خرید برام

 

ننه میگ از بس لباس خوب پوشیدی حالا این تی شرت زشت باعث میشه چشام پاره بشه. :) یا اون دمپایی ک داشتی میخواستم گریه کنم

 

اینک مامان همیشه هوامونو داره اگ چیزی بشه میتونیم روش حساب کنیم و همینطور بابا همیشه ج میده میدونم 

 

ننه مهمون داشت بعد ک رفتن گفتم تلویزیون نمیبینی؟  گفت مامانت گفته تلویزیون روشن نکن حرف بزن باشون زشته. گفتم مگمیخواستی ببینی ؟ گف اره دیگ حرفی نداشتم اخه :))) اون شبم ما خونشون بودیم از جلو تلویزیون جم نمیخورد میگفت شما بیاین ایناتاق 

 

اینک بابا گفت مژگان خانوم اومده؟ جمعه. 

 

اینک ۱۳ بهمن ادیت کتابم تموم شد و ی بار سنگین برداشته شد و حس عالی و احساس کردم نتیجه فوق العاده میشه
 

اینکه امشب رفتیم بیرون با نیلو ستاره سپیده و خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم و چند ساعت تو کافه بودیم

مژگان ❤😻
۱۱بهمن

چقدر این روزا خسته ام. چون هم کارم هست ک سنگین تر شده، هم ادیت کتابم، هم کلاس زبان ک امروز امتحان پایان ترم بود و یک ترم دیگه دارم. این امتحانای جدید خیلی استرس دارن و تازه وقتی تموم میشه و انرژیم ته میکشه میفهمم چقد استرس داشتم و راحت شدم! 

درباره کارم بگم که نویسنده ها خیلی حرص میدن. نیاز دارم استخدام کنم بعد که انجام میشه ی سری انقدر بی مسئولیتن که خدا میدونه واقعا خسته شدم از دست بعضیاشون. بقیه اش خوبه. یعنی بعضی وقتا به شدت خسته کننده میشه و ناراحت کننده و عصبانی کننده اما بقیه وقتا خوبه.

نمیدونم چرا حواسم پرت شد دیگه میخوام برم! اما اینم بگم طبق برنامه جمعه ادیت کتاب تموم میشه و تازه میرم سر این قضیه که نمیدونم چطوری باید منتشر کرد. میدونم برای ناشر باید بفرستم اما خب یکم پیچیده اس.

مژگان ❤😻
۱۳دی

*پیجم این روزا بدتر از همیشه شده. تم عکاسی رو عوض کردم اما دیگه نمیخوام کاری کنم. هرچی بکنم برا دل خودمه دیگه. درباره کتابایی ک میخونم میخوام بگم و دیگه هیچی هیچی به جز کتاب اونم طبیعی هر وقت پیش اومد نمیگم. و این باعث میشه بیشتر بیام اینجا که چیز خوبیه.

*امروز داشتم ادیت پرداخت کتابمو انجام میدادم. وای فصلایی ک تا الان خوندم فوق العاده شدن. باورنکردنی. بی نظیر درخشان. بخ نظر خودم از نگاه یه کتابخون که اینطوره. 

*امزوز کلاس زبان دارم. جرف زدن انگلیسی با چت جی بی تی هم عالمی داره 😅

مژگان ❤😻
۲۱آذر

دوست داشتم اینجا بگم یک پروژه جدید گرفتم که کار نویسندگی و ترجمه و ایده پردازی پادکست هست. دوسش دارم و پولشم خوبه، یکم وقتمو میگیره اما مشکلی ندارم

این روزا خوبه همه چی

ارومم فکر کنم از همه چی مهم تر اینه 

اروم بودن درونی

مژگان ❤😻
۲۸آبان

خب اینم از بالا پایینای زندگی! روزای مهمونی (پست قبل) تموم شد و الان تو روزای بیماری هستیم! خودم خوبم خداروشکر. ولی ‌پای بابام شکسته و پای مامانم ی کیست کوچیک داره، مهم تر اینکه مامان بزرگم امروز آنژیو شد و سه تا رگای قبلش گرفته بود که بالن زدن. امیدوارم خوب باشه. الان توی بیمارستانه. از خدا میخوام هرچه زودتر خوب شه بیاد خونه و دیگه مشکلی نداشته باشه. لطفا هرکی این پستو میبینه برامون دعا کنه. 

البته دو سه روز تو سی سی یو بود دیشب اومد خونه شون رفتم دیدمش. فکر کنم به امید خدا امشب برمیگرده خونه باز. 

سر خودمم کلی شلوغه. هر روز بعد کار یکم کتاب میخونم و میرم سراغ کار کردن رو کتاب خودم. تا اینجا ساعت دوازده و خرده ای میشه و ناهار و خواب. تمرینای زبان و کلاسش هم هست. و اینکه دارم رو پیج کتابم کار میکنم تا بهتر بشه. 

امروز باید برم روغن ماشینمو عوض کنم با بابا و همینطور یکم خرید دارم و کتاب زبانو منگنه بزنم. فردا هم انگشترتو تنگ کنم. باز کارای دیگه هم واسه روزای دیگه:) در کل خوبم به جز اینک مامان ب خاطر مامان بزرگ زیاد خونه نیست. زودی همه چی درست میشه میدونم. 

مژگان ❤😻
۱۵آبان

من الان خیلی خسته امممم و نمیدونم چطورین اینجور موقع ها حوصله دارم بیام اینجا بنویسم. نمیدونم خستگی خوبیه انگار! ناشی از بدو بدوی خوب. 

امروز رفتیم سیتی سنتر حرید من یخ پافر کوتاه مشکی خریدم و یه ماسک. بعد عاشق اخلاق خودم شدم! انگار برگشته بودم به من قبلی. با صلابت و اینا :) یعنی خلاصه یه ورژن بهتر دیگه. 

بعدم رفتیم پاساژ کوثر چون عموی مامان نقره میخواست برای زنش و دو تا گردنبند گرفت خلاصه بعد کلی ویدیو کال. ناهارم سیتی خوردیم خوشمزه بود واقعا. 

دیگه اینکه دیشب هم با مامان بزرگ رفتیم خونه عموی مامانم اش رشته بردیم و شیرینی کلی جرف زدیم خوش گذشت. امروز عموی مامان بهم گفت برامون تو کیک بخر برای دسر که اصلا وقت نشد. امیدوارم قبل برگشتن بریم کیک بگیریم. 

البته برگشت امروز کلی ترافیک بود و من متنفرم از رانندگی تو ترافیک کلی عصبانی شدم مخصوصا ک ی مسیر هم بسته بود. ولی باز حالم خوبه الان. 

خداروشکر دیگه همه چی خوبه. راستی دیشب با ی ادم نسبتا معروف ویدیو کال حرف زدیم از طریق عمو که نزدیکترین ؛؛ب٪رخور«د من با به س؛لب@ریتی بود 👀😂

مژگان ❤😻
۰۶آبان

خیلی خیلی خسته ام از نوع خوبش با لبخند. نوعی ک عاشقشم و منو یاد روزای دانشگاه سمیه میندازه. کلی حس خوب و دوستام و اینا. امروز کلاس زبان داشتم بعدم کیک پختم و بابا هم کالباس گرفت گفت برای منه. خوشمزه بود و الانم که دارم میترکم :) هرچند کیک به زیاد خوشمزه نبود و البته مطابق چند کیک اخری ک پختم وسطش نپخته بود و تهش ته گرفته کمی، بایذ درباره اش تحقیق کنم.

+دیگه اینکه عااااشق ورزش کردنمم این مدت. مرتب ورزش میکنم هفته ای دوبار لااقل و حس خوبشو خیلی دوست دارم. انرژی اعتماد به نفس و همه چی میده.

+ روابطم با دوستام رو خیلی دوست دارم. قراره به زودی ی دوست خیلی خوب که کلی حرف داریم با هم رو ببینم :زهرا. و فردا هم قراره چند تا از دوستای هنرستان بیان یک کافه. واقعا دلم براشون تنگ شده و میخوام بهشون بگم گاهی بریم بیرونی چیزی. سه شنبه هم که قراره با فاطمه بریم سینما. خلاصه که دوستای خوبم کنارمن و واقعا شادم میکنن.

+ سالن ستاره به دلایلی اوکی تشد و قراره پسش بدن. امیدوارم یه سالن خوب پیدا کنه بره برای کار.

+ برای پیج اینستاگرامم ایده های جدید دارم امیذوارم خوب عمل کنن.

+ عمو منوچهر رو از اخرین باری که راویس بودیم ندیدم. امیدوارم به زودی ببینیمش باز. هرچند برنامه این هفته ام به جز پنجشنبه و دوشنبه پره. اونم مشخص نیست تازه.

مژگان ❤😻
۰۳آبان

داره بارون میاد و مدت زیادی از پنجره اتاقم زل زدم به بارون و بوشو حس کردم و حس خوب گرفتم و به صداش گوش کردم. خیلی اروم بودم. نمیدونستم میتونم این همه مدت کاری نکنم فقط به بارون نگاه کنم که البته زیر نور چراغ فقط کمی پیدا بود. ولی خوبه. هیچ کاری نکردن خوبه. 

حس خوبی دارم الان. 

مژگان ❤😻
۰۱آبان

انقدر این روزا میریم بیرون که نگو ودقیقا هم سبک زندگی مورد علاقه خودمه. بیرون رفتن شبا تا یازده اینا! البته نه هر شب، مثلا امشب میخوام بمونم خونه رو کتابم کار کنم و همینطور نویسنده استخدام کنم. 

راستی نوشتم عمو منوچهر اومده؟ دیشب باهاش رفتیم راویس چیاکو غذاش خیلی بد بود. قهوه کافه همراهم برخلاف همیشه خوب نبود. البته شاید چون دی کف سفارش دادم. بعد اینکه هفته پیشم رفتیم تش کباب که نسبتا خوب بود مخصوصا ادنا کباب و بعد رفتیم طنجه برای چای و باقلوا. خوشمزه بود اما یکم گرون. 

چند باری هم عمو اینجا بود و غذا از بیرون گرفتیم و خلاصه که باید رژیم بگیرم :)))) با همسرش هم انگلیسی حرف زدیم که خیلی خوب بود و انقدرم خوش اخلاقه که نگو. 

کار و همه چی خوبه. جمعه رفتم کافه و کتابم خریدم کلی خوش گذشت. خداروشکر بابت همه چی و این حسای خوبی که دارم. امیدوارم همه همینطور باشن. 

مژگان ❤😻
۱۶مهر

وقتی هجده سالم بود حدودا میخواستم واقعا شاد باشم و حتی یاذمه عید ارزو کردم شاد باشم. بعدها به این نتیجه رسیدم که توی زندگی قرار نیست همیشه شاد باشیم و قراره تلخی و خوشی و شیرینی با هم باشن. اما حالا، بعد سالها بعد کلی بالا پایین به این نتیجه رسیدم دوباره که میخوام شاد باشم! اره زندگی سختی داره آسونی داره همه چی داره اما فقط یک بار زندگی میکنم و خداروشکر اوضاعم خوبه. پس نباید غصه بخورم. اره شاید فلان مشکل رو داشته باشم اما با غصه خوردن حل که نمیشه. میتونم به جاش این روز رو با خوشحالی بگذرونم. با شادی با حس خوب نمیدونم میتونم زندگی کنم لذت ببرم از امکاناتی که دارم از همه چی. میخوام خوشحال باشم! وقتایی ک نیستم هم انقدر اداشو دربیارم تا خوشحال شم. اره واقعا اگه لازم بشه میتونم همین الان کلی گریه کنم! منظورم اینه که منم مثل همه مشکلات دارم اما میخوام خوشحال باشم همین. 

مژگان ❤😻
۱۳مهر

دیشب خونه مامان بزرگ بودیم و یه حرف جالبی زد. گفت چطور ممکنه پول میاد تو این کارت بانکی؟ اصلا نه تکون میخوره نه چیزی! چشام داره پاره میشه :)))))))))) یعنی هر بار یادم میفته روده بر میشم 😂

این روزا شدیدا معتاد توییترم.

سقف دهنم چربه! نمیدونم به خاطر چی فکر کنم مال این مولتی ویتامینه اس. خیلی حیلی حس بدیه.

 

مژگان ❤😻
۰۱مهر

امشب تصمیم گرفتم به خودم افتخار کنم! قبلش هم میکردم اما مخصوصا الان، چون واقعا خوبم واقعا تلاش میکنم واقعا پروداکتیو ام و همه چی عالی پیش میره خداروشکر. از پس کلی سختی براومدم و وسط خیلی مشکلات بودم و جون سالم به در بردم و بعدش مجبور شدم از اول خودمو بسازم و این کارو کردم! تلاشمو کردم به آرزوهام برسم و در کمالللللل سختی جا نزدم و موندم! برای همه اینا عاشق خودمم واقعا. برای تک تک چیزایی که میدونم. حتی یکیشم همین رژیم گرفتن بود که برای ادم شیکمویی مثل من خیلی سخت بوده و هست و ولی نه کیلو کم کردم و الانم باز رژیمم. 

میخوام بگم هیچ بدی ای توی به خودت افتخار کردن نیست. لازم نیست مهر خودشیفته به خودت بزنی. فقط درستش همینه! 

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

احساس خوبی دارم به زندگیم الان. شاید همه چیز کاملا درست نباشه اما حس میکنم خوب میشه همه چی. عاشق یوگا ام، الان کمتر عاشق آبرنگم ولی در کل حسشو دوس دارم. کارم کتاب خوندنم کتابی که دارم مینویسم. فیلمام پادکست کودک درون و همه چی. شایذ بخوام یه دوره کلاس روانشناسی شرکت کنم چون واقعا خوشم میاد ازش. ضمنا عاشق زبان خوندنم هم هستم. 

امشب و دیشب مامان بزرگ خونمون بود بعد مدتها: حضورش ارامش بخشه واقعا. بلال خوردیم و بستنی و ماهی و همه چی :) بلال ها سفت بود البته و مامان بزرگ نخورد فقط من و مامان بابا و ستاره خوردیم. و مامان بزرگ دلش ذرت مسکیکی (!) میخواد به قول خودش:) قراره براش درست کنم.

اینم برای داییم که فوت کرده و حاش خالی بود: قول میدم هرگز فراموشت نکنم و دلم همیشه برات تنگ میشه. و همیشه یادت رو زنده نگه خواهم داشت. 

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

امشب رفتم خونه مامان بزرگ و بعد آوردمش خونمون. بهم گفت ستاره کی سالنش باز میشه، گفتم به زودی حالا باید تبلیغ اینا درست کنن. گفت خب به منم بدین پخش میکنم تو مسجد :) گفتم اخه مسجدیا نمیرن. گفت نه میدم فقط به دختر جوونا خودم میدونم به کی بدم :)

 

اینا هم بعضی چیزای کوتاه که یادداشت کردم اینجا بذارم:

اون مجله بچگی ی هزارپا داشت خواب آلود ساندویچ 

 

سگه داداشش رو صدا زد

 

یابا گفت صبحونه لاکچری 

 

تو آمادگی صدا درمیوردم کسی نمیفهمید و خوراکی خوردم معلوم گف اشکال نداره

 

بچه بودم بالای سرسره ترسیده بودم‌وایسادم یکی اومد نجاتم داد

مامان راست میگفت بعدا خاطرات بسشتر از بچگی یاد ادم میاد

 

+میدونم واضح نیست اما احتماالا خودم همیشه یادم بیاد قصیه اینا چی بوده :)

مژگان ❤😻
۲۵شهریور

امروز با تور ربته بودیم مارکده. اولش خیلی ذوق داشتم برای یه مسیر طولانی جاده ای، البته همین امسال کویر هم رفته بودیم. خلاصه خوب بود ی باع که بد نبود و غذا اینا اوکی بود خوش گذشت اما برگشتنی با ترمز شدید راننده چند نفر کمی آسیب دیدن که خوشبختانه چیز جدی ای نبود اما باعث استرس و نگرانی شد و حدود یک ساعت برای اورژانس و صورت جلسه پلیس و... منتظر بودیم. بعد هم راننده اصلا وارد ترمینال نشد و یک جایی توی اتوبان البته با کمی فاصله از پایانه ما رو پیاده کرد! کلا هم رانندگیش خیلی خوب نبود البته بیشترین بدیش ترمزهای شدیدش بود. 

خلاصه که این قضیه و اینکه سخت تاکسی گیرمون اومد باعث شد یکم خراب بشه. البته اینم بگم من معمولا موقع رخ دادن یه اتفاق اگر استرسم رو نادیده بگیرم بعدا به شکل خشونت خودشو نشون میده و دلم نمیخواد اینطور باشه و برای همین واقعا باید حسش کنم تا بعد اذیت نشم. 

این از این، یه چیز دیگه که تو این سفر یاد گرفتم دوست داشتن خودم فارغ از همه چیز بود. من این ادمی که هستن رو میشناسم. سرسختی هاش و مسیرهایی که پشت سر گذاشته. دوسش دارم! واقعا دارم به خاطر چیزی که هست. 

مژگان ❤😻