مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹ارديبهشت

دیروز باغ بودیم و تانیا رو آوردیم پیشمون.چند تا از کارای شیرین خانوم :))))  :

+موقع ناهار گفتم بذار دستمو بکشم روی دستاش که اگر چیزی چسبیده به دستش کنده بشه.وقتی داشتم اینکارو میکردم بهم زل زده بود.نمیدونم چه فکری پیش خودش کرد که دستشو میزد توی ماستا و میمالید به دست من :))) هرچی هم میگفتم خودت بخور بازم اینکارو میکرد :) تا اینکه حواسش پرت شد.اولش با قاشق غذا خورد،بعد با چنگال و بعد که با ما نگاه کرد شروع کرد با قاشق و چنگال غذا بخوره :) اخه نینییییی تو کوچولو اینارو از کجا بلدی. :)

+عاشق بادبزن و انبر شده بود و هیچ جوره بیخیال نمیشد و میخواست زغال باد بزنه.اخر بردمش توی اتاق و کمی باهاش بازی کردم. مثلا سیب زمینی رو عمدا مینداختم رو زمین اون خانوم مهلبون میدادش به من :)

+بابام طبق معمول ادای هاپو براش درمیورد اونم خیلی دوست داره یهویی پاشد رفت بغل بابام. بعدم که داشت میرفت بیرون باغ پاشد دستشو داد به بابام و باهاش رفت.توی راهم پاشو میذاشت رو الوچه های رو زمین و لهشون میکرد :) 

+بابام روی دو تا دستش می ایستاد و اونم پاشو با دستش گرفته بود میبرد بالا :)))

+صدای سگ که میومد توجهش جلب میشد و اونم صدای سگ در میورد :) داشت غذا میخورد یه دفعه به نونش ماست مالید و گرفت بالا گفت بابا،کیانا ترجمه کرد که یعنی بابا اینو بده به سگا :))))

+عاشق مرغای باغشون بود و کلی نگاهشون میکرد. من سعی کردم یادش بدم بگه قُد اما فقط میگفت دُ :))) برای مرغا کلی دست میزد.

+برام جالب بود این دفعه اومد بغلم و تا باغمون بغل من بود و همچنین راحت رفت بغل بابام.فکر کنم دیگه داره مارو میشناسه :)

+عاشق نوشابه اس و سر غذا آخر بار نوشابه رو اوردیم که قشنگ غذاشو بخوره. وقتی داشت میخورد غذاشو نگاهش همینجور به نوشابه بود و وقتی نوشابه خورد یه صدای اخیش مانندی داد و جیگرش حال اومد :)

خلاصه همینا.عاشق تانیا هستم و همه اینو میدونن :)

مژگان ❤😻
۲۶ارديبهشت

خوندن زبان درحالی که صدای بارونِ خوشگل میاد چقدر لذت بخشه :)


+این روزها برنامم رژیم و ورزش و رسیدگی به خودمه اول بعدش هم زبان. همچین این وسطا حسابی بیرون میرم بت خونواده و دوستان و خیلی خوش میگذره خداروشکر :) کلاس رو هم میرم و میخونم و تمرین مینویسم و لغت جدیدم میخونم از کتاب خواهرم. 

امشب یک لیسنینگ گوش کردم و خیلی برام راحت بود :) البته که این لیسینینگ با توجه به سطحمونه و راحته برای ما اما خب خیلی خوب بود که فهمیدم :) فقط یکم خوندنی مونده برام وتمرین.

امروز صبح رفتیم کافی شاپ با دوستای قدیمی:ستاره،نرگس،فاطمه،فروزان و مهناز.کلی دلم واسشون تنگ شده بود و خیلی خوب شد دیدمشون :)

عصر هم یه سر کوچیک به باغ زدیم و رفتیم یه دوری زدیم :)

مژگان ❤😻
۲۵ارديبهشت

امروز اولین روز کلاس زبان بود، خواهرم این جلسه رو نیومد اما شاید از جلسه دیگه بیاد شاید هم نه.

کلاس خیلی خوب بود فعلا سه نفر هستیم اما احتمالا کمی بیشتر بشیم.کتابمون touch stone3 هست و طبق تحقیق کمی که کردم کتاب خوبیه. خلاصه از کلاس خییلی خوشم اومد خداروشکر و میخوام استیودنت خوبی باشم و حسابی برای جلسه بعد درس بخونم ^_^

همچنین یک کتاب هم از خواهرم گرفتم که دارم از روش لغات جدید یاد میگیرم :)


پ.ن:بعد از کلاس با مامان رفتیم اسلایدر مرغ خوردیم،برای مامان بزرگ هم گرفتیم بردیم.بعد از ما هم خواهرم و شوهرش رفتن برای خودشون اسلایدر گرفتن که البته از ما یاد گرفتن =))))

پ.ن دو: دیشب خورشت ماست درست کردم.کلی تلاش کردم و کلللی زعفرون ریختم اما رنگش خیلی زرد نشد و مزه اش هم خیلی خوب نشد! البته اینم بگم که احتمالا به خاطر ماستش بود وگرنه من که کارمو خوب بلدم =))))

مژگان ❤😻
۲۲ارديبهشت

امروز یه روز عااالی بود، تولد انیس بود، بعضی از دوستان رو اونجا دیدم و بعضی ادمای جدید البته درکل خیییلی زیاد نبودیم اما کلی خوش گذشت بهمون خداروشکر :) به خصوص من از دیدن دوست عزیزم فاطمه که دلم براش تنگ شده بود لذت بردم و البته جای شیوا و زهرا هم حسابی خالی بود.

کیک خوشمزه ای هم خوردیم و شام هم الویه و کوکو و ژله که من باید زود برمیگشتم و ژله رو نخوردم :) خلاصه که خداروشکر خیلی عالی بود و خوش گذشت به هممون :) 

خدایا لطفا حال هممون همیشه خوب باشه :)

مژگان ❤😻
۲۱ارديبهشت

+امروز رفتیم باغ ،هوا عالی بود و صدای بلبل ها و ... یکی از دوستای بابام هم مدت کوتاهی اومد باغمون با خونوادش که یه دختر بچه خیلی خوشگل داشتن ماشاا... :) تانیا جونم هم اومد با کیانا اما کمی تانیا مریضه انشاا... زودی خوب میشه :)


+چهارشنبه یه زن و مرد میانسال رو دیدم که دست هم رو گرفتن و زیر بارون از عرض خیابون رد شدن. خیلییی دوست داشتنی بود اون صحنه برام :)


+امروز با چند تا از دوستای قدیمی قرار گذاشتیم همو ببینیم که نمیدونم چی خواهد شد انشاا... که میبینم همو.


+فردا تولد دوستم انیسه.کادوم یک گردنبند شیشه ایه.امیدوارم دوست داشته باشه. :)

مژگان ❤😻
۲۰ارديبهشت

+امروز رفتم تست کلاس زبان و قرار شد برم برای یادگیری کتاب تاچ استون 3، خیلی خوشحالم که رسیدم به سومی از الان :) توی تست حدود نود درصد سوالا رو جواب دادم و با توجه به اینکه گفته بودم فقط یک ترم کلاس زبان رفتم کمی براش تعجب برانگیز بود منم توضیح دادم که فیلم هایی با زبان انگلیسی زیاد میبینم. بعدش هم رفتم در سامانه فارغ‌التحصیلان ثبت نام کردم، دیروز رفتم دانشگاه و گفتن اول باید اونجا ثبت نام کنی.حالا قراره به زودی برم دانشگاه دوباره.

+امروز عصر رفتم سرمزار پدربزرگ بعد از مدتها،بعد هم سر مزار خاله مادرم، مادربزرگ مادرم و مامان و بابای پدرم. خداوند همه رفتگان رو بیامرزه.


مژگان ❤😻
۱۷ارديبهشت

امروز دلمه برگ مو درست کردیم و چقدر کار داره درست کردنش! به خصوص پیچیدن دلمه به شکل رول که اصل ماجراست و طولانی ترین قسمت به خصوص برای ما که موادمون زیاد بود.البته دوست مامانم و دخترش اومدن کمکمون که خدا خیرشون بده ما که کلا بلد نبودیم اصلا.میخواستیم صد تا دلمه درست کنیم اما اخرش شد حدود سیصد تا. حدود دویست تاش رو دادیم برای خونواده دامادمون به همراه دو تا مرغ شکم پر و بقیه دلمه هارو دادیم دوست مامانم و همسایمون. خودمون که اصلا دوست نداریم و مامان بزرگ و خاله اینا هم همینطور.

این روزها کلی کار دارم که باید انجام بدم از جمله کادو برای تولد انیس،تست کلاس زبان،کارای فارغ‌التحصیلی در دانشگاه، خریدن مانتو و یه سری کار دیگه که انشاا... انجام خواهم داد همشونو.


پ.ن: آیا میدانید جملات تاکیدی چه تاثیر مثبتی دارن؟خیلی مثبت خیلی مثبت :)

بعدا نوشت: یادم میاد که فقط یکبار اونم در بچگی دلمه خوردم و دوستش هم نداشتم، این بار منتظر بودم حاضر شه ببینم نظرم عوض شده یا نه اما نیمی از یک دلمه رو که خوردم فهمیدم نظرم همونه و باقیش رو رها کردم :دی

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

+کتاب "دروغ های کوچک بزرگ" نشر آموت که از فیدیبو دانلود کرده بودم امروز تموم شد.جزو کتابایی بود که از همون اولش جذابن و هی میخوای بخونیش. درباره مدرسه ای بود که در اون والدین بچه ها به مشکلی درباره کودکی به اسم "آمابلا" برمیخورن. این کودک مورد اذیت یکی دیگه از بچه ها قرار میگیره اما حاضر نمیشه اسمشو بگه و انگشت اتهام بعضی خونواده به دلایلی سمت یکی از بچه ها به اسم "زیگی" هست.همچنین این کتاب به خونواده های بعضی از بچه های مدرسه هم پرداخته.درکل خوب بود.


+امروز ماکارونی پختم البته من فقط مایه ماکارونی رو آماده کردم بقیه شو مامان حاضر کرد چون مشغول اماده کردن سیب زمینی شکلی سرخ کرده برای تزیین شدم.تزیینش خیلی خوشگل شد به شکل دختر و پسر درآوردم ماکارونی رو :)

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

خب میخوام از این چند روز بگم.پنجشنبه رفتیم گاو داری دایی شیر بگیریم.این دومین باریه که ازش شیر میگیریم و مامان بابام خودشون ماست درست میکنن اما من تاحالا اونجا نرفته بودم.انقدر خوشم اومد از گاو ها و گوساله ها.ماشاا... خیلی دوست داشتنی بودن :)

جمعه هم باغ بودیم و بعدش خونواده شوهر خواهرم و بعد خونواده دایی بهمون ملحق شدن و کلی حرف زدیم و غذای خوشمزه خوردیم و راه رفتیم توی کوچه باغ و خیلی خوش گذشت خداروشکر :)

شنبه هم که امروز باشه(ساعت از دوازده گذشته و تاریخ یکشنبه ثبت میشه) رفتیم تئاتر خیلی جالب و خنده دار و کلللی خندیدیم.به همراه مامانم، مادربزرگم،خواهرم،شوهر خواهرم،دختر عموم و چند تا از خونواده شوهرخواهرم. خیلی خیلی خوشحالم که مامان بزرگم از تئاتر خیلی خوشش اومد.

خب همینا :) اوری ثینگ ایز اوکی :) خداروشکر :))))

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

دیروز برای اولین بار تاس کباب پختم که همه گفتن خوشمزه اس :) اما فکر میکنم گوشتش کمی بیشتر باید سرخ میشد و ربش کمی زیاد بود. به هرحال خوب بود برای اولین بار. عصر هم رفتیم باغ آش رشته خوردیم و چیزای دیگه، دایی اینا هم اومدن و شوهرخواهرم هم بود.

کتاب "دروغ های کوچک بزرگ" رو از فیدیبو گرفتم و فیلم هم گلشیفته رو میبینم.

و یک تصمیم مهممم بالاخره میخوام برم کلاس زبان انشاا... :)

مژگان ❤😻
۱۲ارديبهشت

راستی ننوشتم اینجا که دیروز اولویه درست کردم :) با تزیین گلهای کمی ناشیانه ی هویجی و البته الویه ی خوبی شد :) عصر هم رفتیم باغ و از خالی بودن جای اولویه هم صحبت به میان اومد :)

پ.ن: امشب رفتم توی ایوون "خاما" بخونم، از بس هوا سرد بود فرار کردم توی اتاقم :)

دیشب هم نصفه شب یک بارون جانانه اومد که نگو، بابا میگه باغ خیلی بیشتر اومده بارون.

مژگان ❤😻
۱۱ارديبهشت

سه قسمت "گلشیفته" رو تا الان دیدم که به جز قسمتهای هومن سیدی و بهاره کیان افشار بقیه جاهاش چندان جالب نبودن. کلا فکر میکنم جالبترین پارت هاش همینایی باشه که این دو بازیگر توش حضور دارن به خصوص هومن سیدی.حالا ببینیم چی میشه :) 


مژگان ❤😻
۰۹ارديبهشت

+امروز فسنجون پختم که واقعا جا افتاده و خوب شد اما کمی شور.فکرشم نمیکردم انقدر جا افتاده بشه :) دستورشو از سایت hamdore.com برداشتم، همچنین برای اولین بار به تنهایی برنج پختم که اونم خوب شد خداروشکر :)


+فیلم آنام داره به جاهای خوبی میرسه و جالب تر از قبل شده. 


مژگان ❤😻
۰۸ارديبهشت

پنجشنبه عموی مامانم اومد ایران و من جمعه دیدمش.دیشب و امروز خونه ما بود و اصر هم رفتیم کمی گردش و اینا.

جمعه تانیا جانم رو از باغشون برداشتیم به همراه کیانا و رفتیم باغمون کمی باهاش بازی کردم اما بعد خوابش گرفت و کلی خوابید.انقدرررر خوشگل خوااابیدددد :) 

مژگان ❤😻
۰۵ارديبهشت

یکشنبه رفتیم ارایشگاه و دوشنبه هم رفتم خونه مادربزرگم کمی و بعدش رفتم پیش زهرا دوستم مغازه داییش حرف زدیم و برای تم تولدم تصمیم گرفتم و ... عصرش هم کلللی بارون اومد خداروشکر،رفتیم توی ایوون چای خوردیم خیلی چسبید :)

سه شنبه هم رفتیم خونه مادربزرگ و آش رشته خوردیم ،امروز صبح مامان بزرگ و خاله رفتن کاشان و امشب برمیگردن انشاا... شایدم تا حالا برگشته باشن :) و امروز عصر رفتیم کمی خرید و بعد هم مرغ سوخاری خوردیم :) البته من از همون اول که پیاده شدم از ماشین گرسنه بودم و یه پیتزا پیراشکی خوردم :)


پ.ن: این چند روزه نیومدم وبلاگ به این دلیل بود که گوشیم شارژ نمیشد و امروز درستش کردم :)

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

جمعه واسه ناهار رفتیم باغ.توی راه عموم رو تانیا بغل دیدیم جلوی باغشون و پریدیم پایین انقدر بوسش کردییییم و رفتیم یه چایی خوردیم.توی باغ عروسک تانیا رو خوابوندم و اونم نگام میکرد،کیانا گفت وقتی یه عروسکاشو میخوابونم همشونو میاره بخوابونم به اضافه هرچی دم دستشه، مثلا پارچ رو میاره میگه بوسش کن و بخوابونش :)))) و اینکه گفت یه دفعه کلی عروسکشو بوس کردم و براش لالایی خوندم یه دفعه حسودیش شد اومد عروسکو پرت کرد خودش نشست تو بغلم :)))) بازم این دفعه زبونمو که درمیوردم هی میخواست بگیره و اصلا بکنه از ته :) بابام براش صدای هاپو درمیورد اونم سعی میکرد این صدا رو تکرار کنه انقدر بامزههه بود :)

خلاصه بعدش کیانا و تانیا اومدن باغمون و تانیا با سنگها و چوب و اینا بازی میکرد و تا رومو اونطرف میکردم میخواست بخوردشون :) یا اینکه میرفت توی فضای خالی زیر منقل ساخته شده از کاهگل و سنگ و اینا :) یه جارو برداشت و داشت همه جا رو جارو میزد :) 

عزیزم خیلی چیزای شیرین داره و وقتی شیرینی یا نوشابه میخوره میخنده :) هربار بهش گرمک تعارف میکردیم میگرفت و میخورد :) هرچیزیم میخوره با گردن و گلوش دستشو خشک میکنه مثلا گز مالیده بود به گردنش و گرمک هارو که خورد دستاشو مالید به موهاش :) موبایل رو میداد دست من حرف بزنم :) شدیدا دلش میخواست الوچه بچینه از درخت :) خلاصه با همه اینا کاملا مشخصه که من عاااشق تانیا هستمممم :*****

و بعد از باغ هم رفتیم کمی دور زدیم. امروز هم رفتیم یه کم ابن سینا و بعدش هم نظر من سه تا لباس خونه گرفتم و میخواستم یک مانتو هم بگیرم که گیرم نیومد. یه شیرینی های بسیااار خوشمزه ای از نظر گرفتیم و نوش جان کردیم :)


پی نوشت: 

1-خدایا شکرت و خدایا لطفا حال هممون همیشه خوب باشه :)

2-دلم میخواد اشپزی یاد بگیرم اما خیلی تنبلی میکنم در این خصوص،انشاا... که به زودی یاد بگیرم :)

3-سلام بر اردیبهشت زیبا :) عجب بوی گلی داره حیاطمون :)

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

مطلبی از اواخر سال 94 رو در وبلاگم خوندم که نوشته بودم:" اگر بقیه ادما رفتار زشتی از خودشون نشون بدن من باهاشون بحث میکنم." 

هنوز هم این کارو میکنم در مقابل حرفهای بد و اهانت آمیز اما دیگه مثل قبل حوصله بحث رو ندارم و بیشتر ادمهای غریبه و رهگذری رو باهاشون کاری ندارم و جوابی بهشون نمیدم.البته بستگی داره چی باشه اما مثلا اگر کسی نظری بده و من مخالف باشم چیزی نمیگم معمولا. ادمای اشنا رو هم اگرچیز مهمی نباشه در عین نظر مخالفم سکوت عامدانه میکنم. یا وقتی از  چیزی که بارها توضیح دادم سوال میپرسن این بار سکوت میکنم.اینجوری خیییلی اروم تر شدم و عصبانی نمیشم خیلی :) خب خداروشکر :) البته این تغییر بسیار نوظهوره در من اما امیدوارم بمونه برام :)

مژگان ❤😻