مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۸تیر

دو هفته ای هست که نیومدم اینجا و انقد نوشتنی ها زیاده که هی میگم بذار سر فرصت بیام. اما دیگه الان تصمیم گرفتم بیام بنویسم کمی. اول اینکه وضعیت دلار و سکه رووووو :/// ینی هر روز داره گرون تر میشه. بعدم اشاره کنم به کرونا و طاعون و اینکه چقدر مردم چین بی مسئولیتن ( نه همشون البته) ، اینم بگم که شاید مشکل از جای دیگه باشه اما به هر حال. 

دیگهههه؟ اهان کلا حالم خوبه ها، خداروشکر اروم و خوبم. کارمو میکنم، بیرونمو میرم، یکم رو پروژه دانشگاه کار کردم. دوستامو میبینم، با خانواده میریم باغ و بیرون، کارای باغ داره تموم میشه الحمدلله . و خیلی اتفاقای خوب دیگه که نمیشه نادیده شون گرفت.

درسم هم که تموم شد! نمیتونم با اطمینان بگم هنوز البته! اما امتحانا تموم شد و پروژه هم؛ هرچند استاد گفت روش‌کار کن بیشتر اما حالشو ندارم . اما دیگه محصل نیستم! و شاید دیگه هیچوقت نرم چیزی بخونم. شاید به جز آیلتس یا تافل دیگه هیچ امتحان خاصی ندم. و خلاصه که راحت راحت شدم از درس! خالا یه بار باید یه کم خاطره از مدرسه و دانشگاه و اینا بنویسم اینجا.

این تابستون شیرینه! خداروشکر واقعا . خدایا ممنونم که منو یادت نمیره و هیچوقت هیچوقت هم یادت نرفته هیچوقت. و تو کسی هستی که هیچوقت بنده هاشو فراموش نمیکنه و همیشه هواشونو داره. تو اونی که مهربون تره از همه و بخشنده تره و همه چی تموم تره. تو. خدای عزیزمی و وقتی دارمت دیگه هیچی نمیترسونه منو. تو هستی و کافی هستی، چون خودت سرچشمه همه چی و همه چی هستی. دوستت دارم! به روش خودم و میدونم تو هم به روش خودت که عالی ترینه، دوستم داری.

شب بخیر! باغ بودیم امشب ساندویچ خوردیم و الانم کلی خسته ام و یکم گرممه. پس برم بخوابم احتمالا! راستی در حال ترک اینستام دو روزه. دیگه نمیدونم چی بشه. از کتابای زیاد این مدتم دیگه چیزی ننوشتم. میام بازم مینویسم :) خدایا شکرت. 

 

اهان اینم بگم که مامانم قلبش یکم تند میتپید امروز و یه مدت پیش هم چند بار اینطور شد. امروزواسش نوبت دکتر گرفتم. انشاا... که خوبه حالش. اگه کسی میبینه این پستو التماس دعا! هرچند بعید میدونم با این رمزا کسی ببینه ! البته خدا میبینه و همین کافیه :)

مژگان ❤😻
۱۵تیر

ی بار بابابزرگم هی اسممو میگفت ، منم بچه بودم و خیلی خجالتی. هیچی نمیگفتم. اخرش گفتم هی نگو مژگان. گفت پس چی بگم. گفتم بگو درخت. :)))) خالا دقیقشو یادم نیس اما همچین چیژی بود این خاطره. 

خلاصه که دلم واست تنگ شده. بیا بگو درخت بهم. یا بیا یخ چیزی بگو.

مژگان ❤😻
۱۵تیر

وای نمیدونم چند وقته نیومدم اینجا. اما قضیه اینه که من دو تا امتحان دارم. امروز و پنجشنبه. بعد فکر میکردم امروز گرافیکه پنجشنبه وب. واسه همین کمی گرافیک خوندم و برنامه ام تین بود چند روز پشت سر هم وب بخونم. تا اینکه ظهر جمعه متوجه شدم امتحانا برعکسه و یه شنیه وبه. برای همینم شروع کردم خوندن و اینا. این اولین بار بود تو کل سالای تحصیلم که اشتباه متوجه میشدم تاریخو. با وجود این کمی خوندم و خداروشکر امنحان انلاین بود. برا همینم خوب تونستم بنویسم و سوالا هم اسون بود تقریبا .
شیوا میگه خدا خواسته استباه متوحه بشی که هی نخونی/ چون راحت بوده! راستم میگه فکر کنم. بعد امتحانم رفتیم گل خریدیم و عکاسی برای پیج. این روزا سرم شلوغه اما حال دلم خوبه خداروشکر.

 

مژگان ❤😻
۰۵تیر

یه تمرین مراقبه هست تو کتاب چگونه در این دنیای مزخرف... ، بعد میگه کسی رو تصور کنین که براتون عشق خالص به همراه داره مثلا یه بچه. تا گفت یه بچه یاد نیهاد اقتادم. و واقعا واقعا برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم که کتابا ما رو انتخاب میکنن و حتی کتابا تصمیم میگیرن کی بریم سراغشون و کی نخونیم، کی دوباره بخونیم. واسه من که اینطور بوده. تازه همین موضوع که دنیای سوفی رو هر بار خوندم ، به موقع بوده رو همین حالا تو بلاگ اینستا نوشتم. و خیلی این موضوع درسته به نظرم. 

مژگان ❤😻
۰۳تیر

امروز نیهاد و نویان اومده بودن خونمون نقاشی یاد بگیرن. انقدر بوس کردم نیهاد رو که نگووو. تپلوی من ، عاشقش شدم و البته عاشق نویان هم شدم چون دو تاشون خوشگل و مودب و تپلو بودن. همین :) ماشاا...  ۸ و ۱۰ سالشونه و انقدر خوب رفتار میکنن که حد نداره. :**

مژگان ❤😻