مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۰ارديبهشت

در حالی که پشه اتاقم داره وز وز میکنه، مینویسم :) خب امروز تصمیم گرفتم فقط بچسبم به شغل خودم. مدتها و حتی سالهاست که دنبال یه شغل دیگه هم می‌گردم و اذیت میشم اینجوری. درسته که شغل من از هشت صبح تا ۱۱-۱۲ هست عموما، اما عملا کل روز دارم پیام جواب میدم و استرس و سختی هم داره، بنابراین اینطوری هم تمرکزم ی جا میمونه و بهتر میتونم کار کنم و هم حس بهتری دارم و استرس کمتر.

خداروشکر به خاطر این تصمیم! راستی خیلی هم منتظری خبری از سمت کتابم هستم این روزا و امیدوارم به لطف خدا خبر خوبی باشه. 

مژگان ❤😻
۱۹ارديبهشت

*امروز یه جلسه خیلی بامزه داشتم با مدیر یک موسسه روانشناسی و میگفت می‌خواد پز من رو بده چون این بار خودش استخدام کرده و از استخدام قبلیا راضی نیست و با اعتمادبه‌نفس برو بگو بهم موضوع بدین و وقت ندارم و اینا و خیلییی بامزه بود برام رفتارش =)))

* واسه روز دختر مامانم امشب من و خواهرم رو برد بیرون لازانیا خوردیم و معرکه بود. همیشه لازانیا رو تو خونه پخته بودیم و اولین بار بود بیرون میخوردم (ستاره قبلا هم بیرون خورده بود) و واقعا خوشمزه بود و دیگه تو خونه درست نمیکنم :)

* چقدر هوا خوشگل و البته عجیبه. سال‌های قبل این موقع کولر لازم بود اما الان انقدر سرده که من ی چای خوردم و دو تا لباس پوشیدم و هنوز یکم سردمه و پاهام یخ زده. البته خوبه ها اما برام عجیبه. 

*امروز مدیتیشن کردم و این به علاوه ژورنالینگی که اینجا دارم عالیه واقعا. بهم حس خوب و درست بودن میده. خداروشکر و امیدوارم ادامه دار باشه.

*برم یه اپیزود از پادکست مورد علاقه ام گوش کنم (این نقطه) خیلی خوبه و کلی چیزای مفید میگه

*و اینکه امروز کلی کتاب سلام زیبا رو خوندم و امیدوارم امروز یا فردا تموم بشه. از نمایشگاه هم دو کتاب خریدم یکی دوکبوکی یکی بازی های میراث که میگن جالب هم نیست. موندم چرا کتابای جدید تو طاقچه نمیاد شاید بعد نمایشگاه بیاد یعنی امیدوارم البته من که فعلا اشتراک بی نهایت خریدم 

*اینم بگم و برم، میخوام تراپی رو شروع کنم منظم و خیلی ذوقشو دارم. قبلا چندباری جسته گریخته و کوتاه رفتم اما الان میخوام هفته ای ی بار برم و ادامه بدم به نظرم در حال خوب بسیار موثره

*اها اینم هست یه لیست از بلاگرهای مورد علاقه‌م درست کردم فقط اونا رو میخوام ببینم استوریاشونو چون حس خوب بهم میدن

* بازم هست :))) سرکار شلوغ شدم بعد مدتی و باید استخدام داشته باشم. به امید خدا که خوب پیش بره

مژگان ❤😻
۱۸ارديبهشت

خب تصمیم گرفتم واقعا بیشتر بیام اینجا جتی اگه تو پیجم همه چیو گذاشتم. 

اول از همه اینکه دیروز با دوستم فاطی رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت. مثل همیشه کلی حرف زدیم و مرغ خوردیم و اینا بعدم بارون میومد کل مدت و زیر بارون یکم رانندگی کردم. البته ماشین از کافه دور بود مجبور شدیم زیر بارون بریم که کیف داد اما نگران لباسام بودم :)

دوم اینکه دیروز با نگار دعوام شد به خاطر اینکه قرار سینما داشتیم و کنسل کرد و این چندمین دفعه بود چنین کاری می‌کرد هرگز چیزی نگفته بودم اما این بار گفتم یعنی چی و ارزش قائل نیستی واسه وقت بقیه واینا آخرش از دستش ناراحت شدم چون توهین کرد و من کسی بودم که همیشه تلاش کردم هرچی میدونم بهش بگم راهنماییش کنم و خیرخواهش بودم و این رفتارش برام باورنکردنی بود. به هرحال فعلا باهاش حرف نمیزنم و بعید میدونم هیچوقت بهش بتونم به اندازه قبل نزدیک بشم. مخصوصا به خاطر همین کنسل کردن هاش و این رفتار که فکر نمیکنم دیگه هیچوقت بهش بگم بریم بیرون ولی آدم از آینده کامل خبر نداره،

بعد اینکه امروز بریون خوردیم که خیلی دوس دارم و شب هم گل$ت توت فرنگی درست کردم که خوشمزه نبود اما شکلش رو دوست دارم واسه مهمونی. به نظرم با یکم تغییر در رسپی خوب بشه. از طرفی دلم می‌خواد کتاب آش:پزی )ش»ب ط)))یب@ه رو بگیرم تا از روش یکم خوراکی درست کنم. هم شیرینی بدون شکر هم غذا اصلی البته جدا می‌خرم ببینم خوبه یا نه.

همین دیگه. فردا هم که نمایشگاه کتاب شروع میشه و قراره دو سه تا کتاب بخرم آنلاین. 
پی نوشت: چند نفر همش میان اینجا مطلب میخونن حالا چک نکردم ی سری آدم خاصن یا متفاوت اما واقعا جدی میگم که دلم نمیخواد مطالب منو کسی بخونه و برام عجیبه کسی این همه بی توجه و بی ملاحظه باشه!

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

یعنی به محض اینکه پیج متابمو باز می‌کنم اینجا کمتر میام ک خیلی بده چون اینجا بودن حالمو خوب میکنه واقعا. ای کاش هر روز بیام بنویسم از اون روز و همه چی چون بهتر و بهتر میشم.

امروز رقتم عکسمو تحویل گرفتم بالاخره و داذم به آموزشگاه. معلمم رو هم دیدم و گفت که هنوز تصحیح نکردم گفتم اوکی من میخوام عکسمو تحویل بدم فقط. بعدم خورشت ماست گرفتم خوردم اما میخوام واقعا کمتر قند بخورم چون ب خاطر چالش های قند احساس می‌کنم بیشتر از هر وقتی تو عمرم قند خوردم! قبلا خودم رعایت می‌کردم شیرینی کم میخوردم اما الان انگار هرچی جلوش رو میخوام بگیرم بدتر میشه. بنابراین به روش قدیمی عمل خواهم کرد.

نکته بعدی اینکه دلم میخواست روز پنج ساعت اضافی داشت تا به کارام برسم! فکر کن پنج تا کتاب شروع کردم خب  همش میخوام اینا رو بخونم نمیشه صبحم ک سرکار پادکست روزانه هم هست و بیرون رقتن و کارای عصرا هم هست.  فردام قراره با دوستم برم بیرون و پس فردا سینما. دلم میخواست همین روزا برم انگشتر دستبندمو عوض کنم اما یکم طول میکشه این قضیه. 

خلاصه که برنامه در فول ترین حالت ممکنه و خوبه کلاس ندارم فعلا! بدمینتون هم تماس گرفتم دو جا ۲۰۰/۳۰۰ بود. یکم نمی ارزه به نظرم اما به هرجال بدم نیست. فردا باز یه جا دیگه رو تماس مییگرم ببینم چی میشه. 

و در آخر اینو بگم که میخوام برم کتاب بخونم. دلم میخواست زیاد بیدار بمونم اما بعید میدونم با اینکه ظهرم کمی خوابیدم بتونم خیلی بیدار باشم. 

فعلا برم ببینم چی میشه. آخیش اینجا نوشتم خیلی حس بهتر و سبکی دارم :) خداروشکر 

مژگان ❤😻
۱۴ارديبهشت

*امروز تو باغ مهمون داشتیم. خیلی خوش گذشت البته من ترجیح میدم یه دختر هم سن و سال خودم تقریبا تو جمع باشه که حرف بزنیم. اما باز با خواهرم کلی حرف زدیم و من تصمیم گرفتم برم بدمینتون. یعنی میخواستم برم تنیس اما انقدر گرون بود که دلم نیومد و واسه همین گفتم برم بدمینتون خواهرم گفت منم میام. البته نه کلاس، سالن رهرو کنیم بریم همینطوری بازی. کلی دلم تنگ شده برا اون روزا آخرین بار اول دبیرستان بازی کردم تا جایی ک یادمه

 

مژگان ❤😻
۱۲ارديبهشت

امروز رفتم ادامه مدنظر که مشخص شد اشتباه رفته بودم و باید اداره خیلی نزدیکتری تو شهر خودمون میرفتم =))) یعنی ۱/۵ ساعت الکی رفتم اومدم البته کارم تو اداره دوم زود انجام شد و خیلی خوش اخلاق و خوب هم بودن. دیگه اینکه گفتن نامه طول میکشه امیدوارم اینم درست شه دیگه همه چی خوب و تموم میشه. ولی الکی استرس داشتم هیچی نبود، خداروشکر

و بعد به موقع ۹:۴۰ اینا رسیدم سرکار مثل هر روز خوب بود و یعنی دقیقا تایم تحویل کارام بود، بعدم جتی وقت کردم برم عکس ۳*۴ بگیرم واسه دیپلم کلاس زبان. روز پر برکتی بود :)

الانم بارون بهاری خوشگل داره میاد. شاید یکم مدیتیشن کنم و کتاب بخونم. عصرم برم عکسمو بگیرم. دیگه؟ پیامای کاری و فیلم: دلم میخواست قیمه نثار هم درست کنم. شاید حال داشته باشم و شد. نمی‌دونم 

مژگان ❤😻
۱۱ارديبهشت

این روزا استرس دارم. دنبال کارای اداری یه مدرک هستم و فردا قراره هفت صبح پاشم برم یه اداره. قبلا تماس گرفتم و به شدت بی ادب و بی شخصیت بودن. الان موندم چطوری رفتار خواهند کرد :)  و اگر به خاطر این موضوع نبود شاید استرس کمتری داشتم. امیدوارم که خوب و سریع حل بشه و بعدم بقیه کارا رو حل کنم و تموم بشه همه چی.

دیگه اینکه این روزا انگار گم شدم. کارای زیادی دارم و نیاز دارن استراحت کنم. خوشبختانه شنبه تعطیله و دو روز استراحت دارم. اینطوری بازم خوبه یکم امیدوار میشم و میگم این چند روز که تموم بشه دیگه آروم میشم. البته امروزم کار اداری داشتم نیم ساعته انجام شد خدا خیر بده به دختری که مسئول بود. 

خلاصه که اینا. راستی آشپزی هم خوب داره دیش می‌رن دیروز ماکارونی درست کردم که نسبتا خوب بود اما جای بهتر شدن داشت. البته یه قسمت بدش اینه که شب غذا میپزم و ظهر غذا یکم مونده اس اما واقعا نمیرسم صبح.

دیگه چی؟ امیدوارم یه چیزی ک تو ذهنمه اوکی بشه. یه چیز کاری هست. 

دیگه امروز رقتم خونه مامان بزرگم و برام آش پخت. نم نم بارون میومد خیلی قشنگ بود. کلی هم فالوده بهم داد. هوا چقدر بهاااری و زیبا

امیذوارم فردا کارم زود انجام بشه برگردم سرکار. البته یه سری کارامو امشب انجام دادم. بدترین قسمتش اینه که ویراستار هم فردا نیست یه تایمی رو. امروزم آنقدر حرص خوردم از دست نویسنده ها. واقعا بعضیاشون خوب نیست کارشون. تازه ددلاین هم رعایت نمیکنن. دو نفرو قطع همکاری کردم، یه نفر تازه استخدام شده بود و یک کار تحویل داد و تازه به ذهنش رسیده بود بگه سه روز در هفته نمیتونه کار کته! یعنی بعد از مراحل استخدام و تست و کار اول تازه فهمیده باید بگه! چقدر بعضیا بی ملاحظه ان واقعا. بی نظم و همه چی. 

خب اینم از امروز ‌پراسترس. مطمئنم هفته دیگه بهتر خواهد بود.

مژگان ❤😻
۰۸ارديبهشت

+ اینستای پیج ک!تابمو دی اکتیو کردم و حیلی احساس بهتری دارم الان. اینطوری بهتره فعلا تا یه فکری براش بکنم. شاید بشه فقط پیجی واسه اینک خودم بدونم چی خوندم و نظرم چی بوده با عکس خوشگل همین.

+ امروز جلسه آخر زبان بود! یعنی کامل تموم شد! فارغ التحصیل شدیم و قراره بهمون در یک دورهمی دیپلم بدن. احساس خوبی دارم و احساس راحتی. مخصوصا که امروز واسه امتحان به شدت استرس داشتم و واسه رسیدن بهش همش فک می‌کردم ی مشکلی پیش میاد ب جلسه نمیرسم چون ک هی معلم میگفت اگ نیاین نمیشه و دیگه نمییگرم تا چند سال دیگه و اینا. خلاصه که خداروشکر به موقع رسیدم مثل همیشه زودتر از همه و امتحانم خوب بود. رایتینگ رو خوب نوشتم به نظر خودم ولی اسپیکینگ طبق معمول همگی هول کردیم. یکم اشتباه داشتم اما خودم درک می‌کنم واقعا با اون حجم استرس. مهم اینه دو تا اصطلاحی ک تو ذهنم بود رو گفتم و یکیشم معلم گفت خیلی خوب بود. Needless to say

خلاصه که احساس خوبی دارم تموم شد. هنوز کامل درکش نکردم ولی خوبه. باورم نمیشه. یعنی تموم؟! اره تموم! فقط اینکه یک ماه و نیم دیگه حدودا بازم کلاس میذارن اما دیگه ترمیک نیست ماسه بهتر شدن و فراموش نکردن و ایناس. الان فقط ب این فکر می‌کنم ک برام ج سطحی میزنه تو دیپلم.

+سامانه س» جاد واسه آزادسازی مدرکم رو خیلی وقته تو ذهنم دارم و ی کارایی هم انجام دادم و فهمیدم که خب باید از اول برم مدرک رو آزاد کنم. یعنی کل کارها از اول به علاوه گرفتن مدرک از دانشگاه. خیلی سخته مخصوصا که صبحا نمیتونم برم و بدتر اینک یکی از کسایی ک باهاش حرف بدن برا کارم خیلی برخورد بدی داشت. حالا دیگه نمی‌دونم. امیدوارم زودتر این قضیه جل بشه. 

+ مورد بعدی نگرانیم اینه که بعد ارتدونسی یکم دنذونام ب هم ریخت و این محافظ دندون رو ازش متنفرمممممم، از ی طرف میگم کاش میرفتم کامپوزیت از طرفی خوشم نمیاد و گرونم هست.

+ فردا قراره بریم سیرک و ذوقشو دارم شدید. 

+امشب آشپزی کردم. یعنی اول دیروز عصر آشپزی کردم و ته چین پختم. خیلی دوست داشتم خودم به نظرم حرفه ای شد. و مرغ پرتقالی امشب رو نخوردم زباد چون واسه فرداس اما بازم دوسش داشتم. علاقه مند شدم به آشپزی شدیدا و حس خوبی ازش میگیرم.

+ دیگه چیییییی؟ فعلا همینا، 

مژگان ❤😻