مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۶۸۱ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۴تیر

+اگه سه سال پیش دوسه روز بعد از اول مهر رشته مو عوض نمیکردم الان منتظر کنکور بودم!

خوب شد که نرفتم تجربی چون اصلا خوشم نمیومد ازش و دلیل انتخابش هم این بود که فکر میکردم از چیز دیگه یی هم خوشم نخواهد اومد و خواهرمم رشته ش اینه و... 

به هرحال دلیل راحت نشستن امروزم اون انتخاب سه سال پیشه!  

+بالاخره تصمیمم رو گرفتم،قراره برم کلاس رانندگی.خیلیم ذوقش رو دارم!

+حالم خوبه،  روزای خوبیه،   منتظرشون بودم!

مژگان ❤😻
۱۴تیر


دیشب دایی اینا خونمون بودن و برای وقت گذرونی از همون اول تا موقعی که رفتن داشتیم لاک میزدیم! در واقع اولش برای وقت گذرونی بود بعدش دیگه حسابی درگیرش شدیم و کلی طرح کشیدیم روی ناخنهای  دست و پامون.بهتر بگم، من که حرکتی نکردم،اونا برام طرح میکشیدن! در بین این لاک زدنا کف اتاقم کلی لاکی شد، استون و لاک پاک کنی نمونده که اونجا رو تمیز کنم. بعضی طرحها چند باری خراب شدن و مجبور شدیم چند باره بکشیمشون.خلاصه خوش گذشت کلی.روی پاهای همگی مون الان  دو تا کیتی خوشگل هست!

مژگان ❤😻
۱۲تیر

شهربازی شاهین شهر


به صورت فشرده و پشت سر هم دارم بیگ بنگ تئوری تماشا میکنم.

بقیه اوقاتم با نت و بازی استار گرل! و پت شاپ! و بیرون رفتن و گاهی کتاب خوندن میگذره.

استخر رو به زودی به برنانه اضافه میکنم.

پنج شنبه شب رفتیم شهربازی و یک بازی جدید و خیلی باحال رو تجربه کردم.



مژگان ❤😻
۳۰خرداد

حوصلم رفته.همش تو فکر اینم که چه کاری بکنم تابستون حسابی بهم خوش بگذره.

فعلا که همش فیلم و اینترنت و کمی کتاب.


امیدوارم زودتر یه راهی برای خلاص شدن از روزمرگی پیدا کنم.

مژگان ❤😻
۲۲خرداد

اتفاقات مثبت این روزها

یک-جشن تولدم

دو-پاس شدن ریاضی  با نمره 15*

سه-تا پایان امتحانات چیزی نمونده

چهار-حالِ خوبم.


*اینکه پاس شدن ریاضی با نمره 15 رو جزو اتفاقات مثبت نوشتم به این معنی نیست که من شاگرد تنبل کلاسم!به خاطر اینه که پاس شدن ریاضی عمومی ما کار شاقی محسوب میشه(با اینکه زیاد سخت نیست)ترم پیش حدود ده پونزده نفر و این ترمم احتمالا همین حدود پاس شدن.و خب برای همین پاس شدنش برامون مهم و ازرشمنده!

ضمن اینکه نمره کمم به خاطر کم بودن میانترمه و فکر میکنم پایان ترمم از میانترم بهتر بود.

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

حس میکنم بیشتر و بیشتر داره زندگیم هی میره رو روال. و هی میتونم حواسم رو به رفتار ها و عادتهام بدم و کم کم بد هارو اصلاح کنم و خوبهارو تقویت.و این حس خیلی خوبی بهم میده.

مژگان ❤😻
۰۶خرداد

+یه گالری خیلی خیلی زیبا پیدا کردم که گردنبند و گوشواره و انگشتر و.... داره.

خیلی از این بابت خوشحالم و قراره یه روز حتما برم.

+سینمای نزدیک خونمون مرتبا فیلمهایی که دلم میخواست برم ببینم رو میاره،ولی نه کسی هست باهام بیاد،نه اینکه خودم وقتِ درست حسابی دارم. 

+همین الان اومدم خونه؛شیوا اومده بود خونمون درس بخونیم که کمی خوندیم و بعدش رفتیم بیرون. خیلی خوب بود.مدتها بود دوتایی بیرون نرفته بودیم.اصلا این بیرون رفتنا روابطمونو تحکیم میکنه و حالمو خوب!

+توی ماه خردادیم و من همیشه و همیشه،از بچگی، عاشق این ماه بودم!دلیل اول و مهمترین دلیلشم اینه که ماه تولدمه!بعدم اینکه نوید تابستونو میده و نوید تموم شدن مدارس و دانشگاه ها،هرچند که توش کلی امتحانم داشته باشی،یه حس هیجانی خوبی داره خلاصه!توی فصلِ بهار عزیزم هم که هست. 

+بوی یه عطر خیلی خوب توی دانشگاه حس کردم، نشد ازش بپرسم چیه.خیلی دلم میخواد پیداش کنم.

+اتفاق مثبت:بهبود روابط با شیوا! 

مژگان ❤😻
۲۸ارديبهشت

تنها چیزی که امروز بعد از کلی ناراحتیِ الکی تونست لبخند به لبم بیاره،دیدن چند تا پسر بچه دم مدرسشون بود که از پیچیدن یه ماشین جلوشون خیلی ترسیدند و با فریاد فرار کردند!درحالی که خیلیم اروم پیچید. یکیشون که رفتارش جوری بود انگار که جنگ شده!! با هیجان و ترس گفت :حاجی واایسا :-D 

مژگان ❤😻
۲۵ارديبهشت

چندین روزه که قصد خرید دارم و هیچ کس باهام همراهی نمیکنه!

باشد که همین یکی دو روزه بالاخره موفق بشم این غورباقه خوشمزه رو قورت بدم!!

مژگان ❤😻
۲۳ارديبهشت

حوصلم رفته. 

چند روزه بیرون نرفتم-به جز دانشگاه -.

از نت خسته شدم.

باز خوبه تلگرام هست.

مژگان ❤😻
۱۴ارديبهشت

+پارسال به خاطر درس خوندن زیاد برای کنکور،مسابقات علمی و درسای خودمون کمی از موهای جلوی سرم ریخت.و هنوز کاملا درنیومده. از این بابت ناراحتم.

درحال حاضر اسپری فولیکا مصرف میکنم که تقریبا خوب بوده تا الان ولی فکر میکنم باز هم نیاز هست.امیدوارم ایندفعه که بگیرم دیگه کامل موهای ریخته شده دربیاد.


+امروز کتابخونه بودم و سیستم عامل میخوندم.حس میکنم باید یک دور دیگه هم بخونم. 


+چندین روزه دلم ته چین میخواد و هر دفعه به نوعی این آرزو برآورده نمیشه!مثلا امروز رستوران مورد نظرم بسته بود. 


+برخلاف این هفته و هفته ی قبلش،هفته ی اینده اصلا امتحان نداریم. این خیلییی خیلییی خوبه!بالاخره کمی استراحت میکنیم.تا دوازده خرداد باید به دانشگاه بریم و بعدش امتحانات شروع میشن. فقط چهار هفته مونده!

مژگان ❤😻
۰۴ارديبهشت

دیشب میدان نقش جهان(میدان امام)بودیم.فرنی زدیم بر بدن؛بسیار خوشمزه بود.خوش گذشت. 


شعر نوشت:

سخن

این 

است 

که 

ما

بی

تو 

نخواهیم

حیات


#حافظ 



مژگان ❤😻
۲۷فروردين

+بچه که بودم یه دفعه مادربزرگ رفت کربلا. قبل از رفتن موهای منو با یه نخ یا کش قرمز رنگ بست.

تمام مدتی که کربلا بود کش رو توی کمد بچگی هام -که بسیار به هم ریخته بود - نگه داشته بودم و نگران مادربزرگ بودم ؛ کش رو میبوسیدم!


+دیشب که مادربزرگ داشت نماز مربوط به به شب آرزو ها رو میخوند تمام مدت منتظر بودم نمازش تمام شود و بروم ببوسمش!بعد از عید دیگه ندیده بودمش.


+دیشب وقتی اومدیم خونه مادربزرگ،  پدربزرگم نبود. در غیابش رفتم کتابی که روی مبل گذاشته بود -و درحال مطالعه اونه- برداشتم و یه کمی  خوندمش.  پدربزرگ اهل مطالعه و دوستدار شعر ه. شعرها و حکایت های زیادی رو حفظه. و برای خیلی پیشامد ها شعر یا حکایتی در آستین داره! 


+از بدو ورودم به خونه مادربزرگ بوی خوبِ غذا همه جارو پر کرده بود. قبلا اینجا نوشته بودم مادربزرگ دستپخت بسیار خوبی داره. خیلی اهل آشپزی و آشپزخانه س.سفارش های فسنجون منم همیشه قبول میکنه! 


+مادربزرگ آخر نمازش برای منم دعا کرد ؛اختصاصی و با ذکر نام! ❤


+پدربزرگ و مادربزرگ دو تا انسان بسیار مهم در زندگی من هستند!

👵 👴 
عنوان نوشت:عنوان ایهام دارد!!! 
مژگان ❤😻
۰۹بهمن

تموم این چهارماهی که خونه بودم درست و حسابی نخوابیدم. 

صبح ها یا ظهر ها یا هر وقت هم که من خوابم میبره یه نفر وظیفه خودش میدونه که سر و صدا کنه تا من بیدار شم.

چرا در اتاقمو نمیبستم؟  چون فکر میکنند اگر درو ببندم در اثر خفگی میمیرم.

ولی امشب درو قفل کردم.فرقی م به حالم نمیکنه،ساعت شیش باید پاشم...

مژگان ❤😻
۰۸بهمن

دیروز صبح به همراه شیوا رفتیم بیرون.به قصد خرید اساسی رفته بودم  ولی چیزی به جز یه شلوار مشکی نپسندیدم! خریدام موند واسه هفته دیگه. 

بعدش هم طبق معمول رفتیم کافی شاپ و طبق معمول نوشیدنی من گرم و واسه شیوا سرد بود.

حسابی به روزای دانشگاه رفتن نزدیکیم و دیگه چیزی به صبح زود بیدار شدن نمونده! 


عنوان نوشت: 

ترکیب اسم مژگان و شیوا میشه مژیوا که سال دوم دبیرستان(92) اختراعش کردیم!داستان اختراعشم اینه که اون روز فتوشاپ داشتیم و درحال طراحی کارت ویزیت یه فست فودی این اسم برای مغازمون به ذهنمون رسید!

مژگان ❤😻
۰۶بهمن

توی این مدت بیکاری چندین بار با یکی از دوستان به اسم شیوا که قبلا شرحش رفت بیرون رفتم.اغلب این خیابون گردی هامون به یکی از دو تا کافی شاپی که شده پاتوقمون ختم میشد. و الان مدتیه حس میکنم به قهوه معتاد شدم!اونم قهوه ای که حتما توی کافی شاپ خورده بشه!

گرفتن سلفی هم که خیلی مهمه، چه توی کافی شاپ چه گاهی توی خیابون یا اصلا هرجا!

اینم اندر احوالات وقت گذرونی های این روزام.

مژگان ❤😻
۰۶بهمن

دیروز رفتیم مجتمع و یه کفش اسپرت گرفتم.میخواستم کیف و کفش عیدمو هم بخرم که چیز خوبی پیدا نکردم.امسال قصد دارم زودتر خریدای عیدمو انجام بدم،فردا با دوستم میرم بیرون که اگه چیزی دیدم بگیرم.

این روزای تکراری توی خونه هر بدی داشته باشن یه خوبی خیلی مهم دارن ؛اونم بیدار نشدن صبح زوده! هرچند کمی خوابم کم شده و نصفه شب بارها بیدار میشم.فکر میکنم وقتی برم دانشگاه مشکل خوابم حل شه! 

و اینم حسن ختام این پست:


دیوانه تر از خویش، کسى می جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند...!

#سعدى

مژگان ❤😻
۰۴بهمن

درحال خوندن آرشیو یه وبلاگ بودم که حس کردم سرم دیگه داره منفجر میشه و صفحه رو بستم! 

وبلاگ خوندن از کارای روزانه ی منه. این چند ماهی که بیکار بودم حسابی وبلاگ خوندم. البته تازگی کانال های تلگرام هم به خوندنی هام اضافه شدن.

کارای دیگه ای که این چند ماه بیشتر انجام دادم خوندن مرتب مجله ی مورد علاقم (زندگی ایده آل) ، اینستاگرام گردی(کم)،  بیرون رفتن با شیوا دوستم، بیرون رفتنای گاه گاهی با مامان و خواهر بود. 

دیگه داره حوصلم از خونه نشینی سر میره! باید بزنم تو دل درس و دانشگاه! 

 پ.ن:چند تا از وبلاگای مورد علاقمو لینک میکنم.

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

دیشب بعد از یک خرید جزیی رفتیم خونه پدر بزرگ مادر بزرگ جان.دیدن عشق قایمکی آون دوتا یه حس خیلی خوبی بهم میده! مادربزرگ جان همیشه کشک و برنجک و ازین چیزا داره.دیشب یه محصول جدیدم داشت؛ کرانچی! گفت  نصفه شبهایی که گرسنه میشم میخورم.یکیشو آورد و به زور داد خوردیم.

پدربزرگ گفت یه کتاب کلیله و دمنه میارم اگه تونستی یه صفحه شو بدون غلط بخونی جایزه بهت میدم!

مادربزرگ شیر تازه میخواست و منتظر شدیم بیارن و رفتیم براش گرفتیم. 

مادربزرگ لاک های صورتی کمرنگو دید و گفت ناخنات خیلی قشنگه!

مادربزرگم خیلی خوشگله!خیلی! 

مژگان ❤😻
۰۱بهمن

امروز صبح یه فیلم دیدم، خیلی خیلی خوب بود.اونقدری که نیم ساعت از تموم شدنش نگذشته بود دلم میخواست بازم برم ببینمش.

اینم از دسته فیلمایی ه که دوستم واسم ریخته. کمدی و جااالب بود. 


مژگان ❤😻