مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

مناسبت های هَپی :)

شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ

شب جمعه عروسی پسر همسایمون دعوت بودیم و من اولش نمیخواستم برم چون عروسی هایی که نسبت نزدیکی نداشته باشیم معمولا نمیرم اما مامانم گفت بیا و خوش میگذره و اینا منم رفتم و کلی حوصلم اومد :)

دیشب یعنی شب شنبه هم که جشن تولد خواهرم بود و مهمون داشتیم و کلی خوش گذروندیممممم :) خواهرم ۲۳ ساله شد و انشاا... به همه آرزوهای قشنگش برسه و با شوهرش خوشبخت و خوب باشن همیشه :* 

تانیا جونمم دیدم: یه پالتوی خیلییییی خوشگل پوشیده بودددد که کلی نازش کرده بود :*** برای خودش راه میرفت خیار برمیداشت میخورد از سر میزا :)))) آخر مهمونی یادش افتاد بریم تو اتاق من بهم گفت ایا و میزد به در اتاقم و سعی میکرد درشو باز کنه ، یه ماشین اسباب بازی پیدا کرد برداشت رفت نشون آجیش داد :* وقتی داشتن میرفتن نذاشت باباش کلاهشث سرش کنه،خودش گرفت سرش کرد؛ ستاره میگه اول کشید روی چشماش ستون رو ندید خورد به ستون بعد کشید بالا و رفت :***** از من هی میپرسید کادو ها چیه؟ رفته بود میرقصید به بابای منم میگفت بیا ، هرچی باباش میگفت پالتوتو بپوش بریم نمیرفت و پالتو رو مینداخت اون‌طرف تا اخرش مامانش که پاشد پالتوشو پوشید، جورابش کیکی شده بود در اوردم از پاش بعد دیگه هر چی مامانش میگفت پات کن گوش نمیداد و جورابو برداشت رفت بندازه توی گلدون :)))) خلاصه خیلییییی دوست دارم من این تانیاااام رو :********

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۴
مژگان ❤😻

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">