مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۸خرداد

امروز برای دومین بار در کل عمرم توی آرایشگاه بهم گفتن که بهت نمیاد بیست ساله باشی.گفتن بهت میاد شونزده هفده ساله باشی! اولین بار توی کلاس زبان بود که استاد ازم پرسید چند سالته و من گفتم بیست اونم گفت بهت نمیاد و فکر کردم دختر دبیرستانی هستی. البته اینم بگم که هنوز بیست ساله نشدم و نوزدهم خرداد تولدمه اما به همه میگم بیست سالمه دیگه چون چیزی نمونده تا تولدم :) در ضمن اینکه سنت کمتر بخوره یا دقیقا همون سنی که هستی بهت بیاد چیز خاصی نیست به نظر من.


+امروز رفتم برای تولد شوهرخواهرم کمی خرید تولد کردم،بادکنک و بشقاب لیوان چنگالای تم سبیل و... خریدم .کادوی تولدش رو دیشب بعد از شام از مغازه کنار فست فودی گرفتم که یک بلوز آبی هست.(دیشب روز همبرگر بود و کاملا اتفاقی رفتیم پیتزا خوردیم!)

مژگان ❤😻
۰۷خرداد

+و بالاخره رفتم کارای فارغ‌التحصیلی رو انجام دادم و گواهی موقت پایان تحصیل رو گرفتم.حالا باید برم ثبت نام دانشگاه برای لیسانس البته هنوز نمیدونم کدوم دانشگاه میخوام برم!

+امروز رفتم پول خرد کنم در بوفه دانشگاه و چشمم خورد به عضو جدید خونواده مزه چیپس:"چیپس با پنیر دودی" و گرفتمش. البته دوسش نداشتم زیاد.

+بین سریالهای "گلشیفته" و "ساخت ایران2" واقعااا ساخت ایران 2 خیلی بهتر و جالب تره با داستان پیچیده تر و جذاب تر و همچنین خنده دار تره .البته گلشیفته داره به مشکلات زنان اشاره میکنه و این خیلی مهمه اما زیاد خنده دار و جالب نیست.به هرحال من بازم سعی میکنم ببینمش فعلا تا قسمت هفتم دیدم.شهرزاد هم که تا قسمت پانزده اومده و بسیار جذابه.

+کتاب اول از مجموعه "انتخاب" رو خوندم و تقریبا خوب بود.احتمالا کتاب دومش رو هم بگیرم و بخونم و بعد تصمیم خواهم گرفت بقیشم بخونم یا نه.کتاب "خاما" همچنان نیمه تمومه و باهاش نتونستم ارتباط برقرار کنم خیلی.

+شنبه رفتیم خرید و یکشنبه کلاس زبان و کمی گردش دوشنبه هم که رفتم دانشگاه و عصر نمیدونم چیکار خواهم کرد :) اینم گزارشات روزانه :)

مژگان ❤😻
۰۵خرداد

دیرور باغ بودیم.من نمیخواستم برم اما عموم زنگ زد گفت که تانیا رو بیا بگیر و هرکی میاد بوق میزنه فکر میکنه شمایین میاد دم در :**** برای همین رفتم و البته برای اینکه مادربزرگم بعد از مدتها میخواست بیاد باغ. تانیا از اول توی باغ بود و کلللی کارای دوست داشتنی کرد:

+موقعی که یه ماشین میخواست بره بای بای میکرد و موقع اومدن یه ماشین میرفت ببینه کیه،یه دفعه بهش گفتم بگو سلام و خیلییی خوشگل چیزی شبیه این گفت: یَیام :)

+یه گربه توی باغ بود و پوریا گرفته بودش و میخواست بندازدش باغ بغلی ما هم دعواش میکردیم،تانیا هم مثل ما هی میگفت نههههه :)

+داشت آب بازی میکرد یه دفعه دید یه کنجد توی آبه، هی سعی کرد درش بیاره که موفق نشد آخرش به من گفت این جیه ؟! منم براش در آوردمش.

+موقع ناهار داشت ماست میخورد و توجهی به ماکارونی های توی ظرف روبروییش نکرد، بعد یه دفعه برگشت بشقاب منو دید هی ماکارونی های منو برمیداشت با ماست قاطی میکرد و میخورد :) 

+دید بابام داره جارو میزنه رفت جارو رو برداره که سنگین بود و نتونست ولی اخرش بابام براش نگه داشت و کمی جارو زد :)

+یه عروسک گوسفند برده بودم و صدای گوسفند رو یادش دادم،با همه وجود سعی میکرد بگه بعععع :))))

+توی تاریکی بغلش کرده بودم که یه دفعه کیانا اومد بگیردش، یه دفعه با تعجب به من نگاه کرد و سریع رفت بغل خواهرش. فکر کنم تانیا فکر کرده بود من کیانام :))))

خب حالا راجع به مامان بزرگم بگم که دفتر حروف الفبا رو براش بردم که یادش بدم، همش پ و ت و ث رو قاطی میکنه به خصوص ث اما خب روند یادگیریش خوبه :) امیدوارم بتونه یاد بگیره حروف رو چون خیلی دلش میخواد :) وسط نوشتن میگفت خب حالا یه چایی بخوریم بعد ادامه بدیم :) یا میگفت نقطه هاش یادم میره کجا باید باشه و... :)

و یه چیزم درمورد پوریا بگم،برای اون گربه ای که گفتم پیدا کرده یه خونه درست کرده بود و اصرار داشت گربه بره اونجا اما گربه نمیرفت و میومد پیش پوریا، آخرش پوریا کاملا جدی بهش گفت نمیخواد به من وفادار باشی برو تو خونتون،و همشم اصرار داشت که گربهه منو دوست داره و بهم وفاداره :))))

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

مامان بزرگم سالها پیش میرفت کلاس سواد آموزی اما چیز خاصی یاد نگرفت.دیروز داشتم باهاش راجع به کلاس حرف میزدم .گفت که نمیدونم چرا وقتی میخواستم مشق بنویسم همش خوابم میگرفت =))))) یا سرکلاس دلم میخواست کمی بخوابم :) گفت سر املا برگمو دادم بغل دستیم بهش گفتم برای منم بنویس :)))) و معلم میگفت از کسی نپرس باید خودت بنویسی :)

عاشقشم یعنی. اخرشم قرار شد براش سرمشق از الفبا بنویسم که از روش بنویسه و یاد بگیره.برم بنویسم :)

مژگان ❤😻
۰۲خرداد

تا جایی که یادم میاد در چند سال اخیر هیچ‌وقت هوا اینجوری نبوده تا این موقع سال که اینهمه بارون بیاد و هوا خنک باشه و ...البته که خداروشکر میکنم به خاطر این هوا و بارون ها :)

به هرحال من کمی سرما خوردم به علت اینکه حدود سه شب پیش پنجره اتاقمو باز گذاشتم و هوا کمی سرد بود البته اونقدرها سرد نبود.دو روز اخیر کمی گلوم میسوخت اما امروز خداروشکر عالی ام :) 

و اینکه در حال خوندن کتاب "انتخاب" هستم .البته "خاما" رو هنوز تموم نکردم.

مژگان ❤😻
۰۱خرداد

اسم انگلیسیم توی کلاس زبان "گلوریا" هست.هنوز بهش عادت ندارم و برام غریبه ست ولی دوسش دارم :) امروز نشستم کلمات جلسه آینده رو نوشتم و تقریبا همه تمرینای ورک بوک رو حل کردم. خیلی زبان رو دوست دارم و خیلی براش تلاش میکنم :)


پی نوشت:

1-سلام به اولین روز خرداد :) هجده روز دیگه بیست ساله میشم :)

2-به به عجب بارونی :)

مژگان ❤😻