مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۶۶ مطلب با موضوع «چیزای دیگه» ثبت شده است

۲۶مهر

داشتم درباره ناگزیر بودن اشتباه توی کار و تو همه چی میخوندم و اینکه ممکنه کارای زیادی بکنیم، یه سریاش موفقیت امیز باشن و یه سریا نه تو کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم. بعد همون موقع تصمیم گرفتم یادداشت های قدیمی توی فولدر بوک گوشیم رو بخونم. اولین چیزی که اون ته پیدا کردم درباره همین بود که اشتباه کردن بهتر از هیچ کاری نکردنه. بعد کوینسیدنس دیگه :)

مژگان ❤😻
۱۲شهریور

نمیدونم چرا امسال که عزاداری امام حسین (ع) رو توفیقشو نداشتم، بیشتر احساس عشق میکنم بهش. احساس عشق زیادی دارم. واقعا زیاد. حتی الان که از دهه گذشته. 

خدایا شکرت برای امام حسین (ع) و برای محرم. 

مژگان ❤😻
۱۵تیر

ی بار بابابزرگم هی اسممو میگفت ، منم بچه بودم و خیلی خجالتی. هیچی نمیگفتم. اخرش گفتم هی نگو مژگان. گفت پس چی بگم. گفتم بگو درخت. :)))) خالا دقیقشو یادم نیس اما همچین چیژی بود این خاطره. 

خلاصه که دلم واست تنگ شده. بیا بگو درخت بهم. یا بیا یخ چیزی بگو.

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

تولدم مبارک 😊😊😊 امروز حالم عالیه و البته تصمیم گرفتم عکاسی کنم واسه تولدم . خدایا شکرت واسه همه چی❤️❤️❤️

مژگان ❤😻
۱۸خرداد

فردا تولد ۲۲ سالگیمه. یهنی الان اخرای ۲۱ سالگی هستم. توی ۲۱ سالگی اتفاقات کاری خیلی خوبی واسم افتاد. کار کردم، کلی ایده جدید پیدا کردم و تصمیم گرفتم واسه کار جدید و کارای جدید در واقع. خلاصه که از لحاظ کاری عالی بود. به جز اینکه گاهی اوقات کار محتوا رو دوست ندارم. دیشب نداشتم، امشب دارم! 

خب بگذریم، به جز اون کلی خرید کردم لباس و چیزای مختلف. کلی بیرون و کافه رفتم، روزای خوب و بد داشتم. کلی کتاب خوندم. کار بلاگری رو شروع کردم. که خداروشکر داره به جاهای خوبی میرسه. 

دیگه چی؟ کلی برنامه ریزی کردم و بهش عمل کردم. کلی درس و پروژه و متن و پست و کار گرافیکی . 

نمیدونم ! راستش این چند روزه شاید بهتره بگم این ماه یکم ناراحتی واسم داشته. اما هنوزم خرداد واسم دوست داشتنیه. به ویژه ۱۹ خرداد. هر چقدرم حالم خوب نباشه یا عصبانی و ناراحت باشم، حالم در کل و از ته دل خوبه. واسه همینم میگم که ۲۱ سالگی رو دوست داشتم. و سلام میکنم به ۲۲ سالگی، راستی فرمانهایی مه نوشتم اخیرا رو هم خیلی دوست دارم:

بهت ایمان دارم خدا

شجاع هستم همیشه و برای تولدم 

خودمو با هیچکس مقایسه نمیکنم

معذرت خواهی میکنم و عذاب وجدان ندارم

خدا منو دوست داره

هرکس زندگی خودشو داره. 

همه چیز برای هرکس در بهترین زمان مخصوص خودش اتفاق می‌افته 

من پر از ویژگیهای ارزشمند و متفاوتم

حرف مردم برام مهم نیست

من خودم رو همینطوری که هستم میپذیرم

خودم باشم

خب خدایا شکرت. واسه امسال. چون زنده بودم و زندگی کردم و باز هم فرصت زندگی کردن دارم. خدایا شکرت. واقعا شکرت. که هستی و بهم اجازه و افتخار میدی که باهات حرف بزنم ، ازت عشق بگیرم و بهت عشق بورزم. 

شب بخیر دنیا. و فکر کنم کم کم خداحافظ ۲۱ سالگی و سلام به ۲۲ سالگی عزیز. انشاا... که خیلی خوب باشی واسم. 

مژگان ❤😻
۱۳خرداد

الان داشتم با خدای عزیزم حرف میزدم، یه قطره اشک از چشمم ریخت روی گونه ام. و چقدر ممنونم به خاطر این قطره اشک شوق . قطره اشک دوست داشتن خدای عزیزم. ممنونم خدای عزیزم برای همه چیز. دوستت دارم.

مژگان ❤😻
۱۲خرداد

قبلا هم همیشه میدونستم خدا دوستم داره، اما دیروز فکر کنم، به این نتیجه رسیدم که خدا واقعا دوستم داره؛ واقعا حسش کردم. واقعا از ته ته دلم. که خدا دوستم داره و حواسش بهم هست و هوامو داره و تمام این حسای خوب. ممنونم خدای عزیزم. خودت میدونی که منم عاشقتم ❤️❤️❤️❤️❤️
دعاهامو میشنوه، صدامو میشنوه، منو میبینه، دوستم داره، دوسش دارم. خدایا شکرت.

مژگان ❤😻
۰۷خرداد

امشب هم خوش‌حال نیستم، بدحالم. و با همه قهرم به جز خدا. من به تنگ آمده ام از همه چیز. دیشب نوشتم حالا خیلی هم حالم بد نیست؛ اما امشب هست. من به تنگ آمده ام از همه چیز. (اوه فکر کردم ننوشته بودمش!) اشک‌ها از روی گونه غلت میخورن و پرت میشن پایین روی شونه ام. بعضی هاشون به بالش برخورد میکنن و بعضیاشون همونجا روی شونه ام جا خوش میکنن. 

بدحالم از اشنا ها، از اعتمادهای بیجا بهشون و از دوست داشتنشون. خوشحالم که فهمیدم نباید دیگه اعتماد کنم بهشون. 
صد البته چیزایی واسه شکر کردن زیادن . دل گرفته نمیفهمه اما من که میفهمم. پس شکرت، چون تو باهامی و این مهم‌ترین چیزه. و شکرت برای هزاران چیز، هزاران بار

مژگان ❤😻
۰۶خرداد

من به تنگ آمده ام از همه چیز ، بگذارید هواری بزنم.

این شعر کوتاه روایت حال الان منه. چون میخوام دیگه تمام چیزا رو اعم از مثبت و منفی بنویسم، میگم که: نمیدونم اسم این حس چیه، غم؟ استرس؟ اما بیشتر از همه همون چیزیه که نوشتم انگار: من به تنگ آمده ام از همه چیز.

راستش دیروز داشتن فکر میکردم چطور بعضیا حرمت نون و نمک نگه نمیدارن. امروز تو ارایشگاه خانوم ارایشگر با تلفن جرف میزد و میگفت: ادما حرمت نون و نمک نگه نمیدارن اگر نگه میداشتن، خیلی چیزا فرق میکرد و خیلی اتفاقا نمی افتاد و... (نقل به مضمون البته) . 

خلاصه که بله! بعضیا حرمت نون و نمک ندارن، معرفت ندارن، انسانیت رو نمیدونن چیه. و جالبه منظورم از اون بعضیا در حال حاضر فقط ادمای آشناست و نه غریبه! بابا پس میگفتن فامیل گوشت همو بخورن استخون همو دور نمیندازن که! چی شد پس؟ امان از فامیل، امان از اشنا. که هل میدن ادمو، که حرمت نون و نمک و هیچی حالی‌شون نیست. 

من یکی که دیگه به این فکر نمیکنم فلانی فامیله، اشناس، نمیخواد بترسم، باید هواشو داشته باشم و...  نه نه نه . فامیل و غریبه وجود نداره. ادم آدمه و غیر ادم هم غیر ادم! فامیل و غریبه هم نداره. منظورم از ادم بودن هم انسانیت داشتنه. میتونم بگم فارغ از دین، اما نمیگم! چون که دیدم واقعا دین دارهای واقعی فرق دارن با بقیه. یه چیزایی واسشون مهمه، یه حرمتایی نگه میدارن. از خدا میترسن .

اخیش راحت شدم اینا رو نوشتما! نه اینکه حالم بد باشه و اینا، بیشتر به تنگ آمده ام از همه چیز. فکر میکنم (و امیدوارم) فردا که پاشدم بهتر شم. انشاا... . خدایا شکرت برای همه چی. مهم تر از همه برای بودنت، برای حضور، برای اینکه میدونم میشنوی منو. و چه جالب امشب خدا توفیق گوش کردن به آیات قرآن رو بهم داد. و اولین ایه به این مضمون بود که عجله نکنید خدا جواب ضالما رو میده. :) شکرت خدای جانم . 

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)

مژگان ❤😻
۲۷فروردين

امشب زنگ زدیم به تانیا. به جز تمامممم چیزای خوشگلی که میگه، امشب دیدم هی داره میگه شما نیاین و جیغ میزنه🤣 بعد متوجه شدم ایشون میخواسته بره یه جای دیگه با من حرف بزنه بعد مامانش اینا که میخواستن برن دنبالش میگفت نه شما نیاین میخوام با دوستم حرف بزنم و هی میگفت مشااان :))) وای عشق منهههه تمامممم ❤️❤️❤️

مژگان ❤😻
۱۳فروردين

الان که مطالب پارسال وبلاگم رو خوندم کمی، متوجه شدم اخرین روزای بیست سالگیم از حس و حالش نوشته بودم. و چیزایی که یاد گرفتم. 

اگه بخوام درباره بیست و یک سالگی بگم، کلا پررر بود از ایده؛ هزارتا ایده کاری به ذهنم رسید و هزارتا ایده واسه پیجم و هزارتا چیز به ذهنم میرسید که یادداشت کردم. سال ایده ها واسش خیلی اسم مناسبیه! یه نامه هم نوشته بودم به بیست و یک سالگیم که هر بار میخونمش تحت تاثیر قرار میگیرم. الانم باز میرم میخونم. 

واسه همین گفتم یکی هم به بیست و دو سالگی بنویسم:

سلام! مژگان.

زندگی برای هرکس چیزهای شگفت انگیزی داره. و اونها رو در زمان مناسب خودشون بهش عرضه میکنه. بنابراین کاری که باید انجام داد فقط زندگی کردنه! نیازی نیست در شتاب باشی برای رسیدن به چیزایی که زمانشون نرسیده، وقتی زمانش برسه، خودشون خواهند اومد! بله که تلاش مهمه، اما گاهی بهترین چیزها اتفاقی پیش میان. 

خب این از این! حالا اینم بگم که از ایده های توی سرت استفاده کن و این فکرو نکن که اونا زیادی ان و مگه ادم چند تا کار رو میتونه انجام بده. خب چرا تو همون ادمی نباشی که چند تا کار موفقیت امیز رو انجام میده؟! بله تو همونی. (همونطور که توی کتاب اینفلوئنسر خوندی) همچنین هرگز نگران چیزی نباش و اگر قرار بود چیزی رو از کسی بخوایی ، اون رو فقط از خدا بخواه و تمام. 

اروم باش و لذت ببر و بیا داستان لذت هات رو توی این وبلاگ بنویس. چون که نوشته ها مهم هستن! بله خیلی مهم. شاید اینها مهم‌ترین میراث باشن. و البته که هستن برای کسی که اهل فکر کردنه. 

و موفق و شاد و خوشبخت باش؛ هرچند که نباید برای بدست اوردن شادی زیادی تلاش کنی اما تلاش خودتو بکن. و غذاهای سالم بخور (اینو نوشتم چون خیلی جمله جذابیه :دی) 

دیگه نمیدونم چی بگم. انگیزه بخش باشم یا چی. اما اون مژگان که من میشناسم، خودش انگیزه داره و خیلی قویه، خیلی قوی :) دوستت دارم تا ابد. 

از طرف مژگان بیست و یک ساله :)

مژگان ❤😻
۱۹اسفند

+چند روز پیش یه کمک خیلی ناچیز کردم. خیلی سریع هزار تا پروژه گیرم اومد بعد از مدتی پروژه نداشتن!

+امشب قرآن گوش کردم و چقدر عظمتت رو دیدم خدای عزیزم. آرزوی دیدارت رو دارم، ای خدای بزرگ پروردگار جهانیان.

مژگان ❤😻
۱۹اسفند

حدود 10 روز به پایان سال مونده و من باید درباره امسال بنویسم مثل همیشه.

یادمه اول امسال، فکر کنم موقع سال تحویل به خودم گفتم که امسال میخوام شاد باشم. هر لحظه رو. اما بعد در کتاب انسان خردمند خوندم که در واقع شاد بودن و تلاش واسه این کار خیلی هم آسون نیست و بیشتر منجر به ناراحتی و استرس میشه که من باید حتما شاد باشم. کاری که باید به جاش انجام بشه، تلاش برای کنار اومدن با همه چی هست. منم اینو بول کردم هرچند که شاد بودن قبل عید 96 خیلی خیلی بهم چسبیده ! 

خلاصه اینکه میتونم بگم سال 98 سال خیلی خوبی نبود. برای ایران، جهان و خانواده من! خب نمیخوام که ناشکر باشم و لحظات خوب و روزای خوب هم قطعا زیاد داشت. قطعا . و خداروشکر میکنم از این بابت. درباره اتفاقات بد نمیخوام بنویسم، اما خوبا رو میگم:

من از همون عید 98 شروع به کار کردم و خیلی بابت این اتفاق عالی خوشحالم. خیلی زود راه خودمو پیدا کردم و اهداف زیادی در حوزه کار پیدا کردم. بابت تمام اینها خدا رو شکر میکنم. دیگه اینکه امسال رفتیم مشهد و چی بهتر از این؟! اونم بعد سالها و اینکه واقعا آرزوی مشهد رو داشتم، واقعا. دیگه تولد خوشگل 21 سالگیم که توی کافه بود و خیلی دوسش داشتم. مهم تر اینکه هممون سالمیم! خداروشکر. واقعا سالم بودن ممکنه به چشم نیاد اما خدای نکرده اگه نباشه متوجهش میشیم. 

و اینکه مطمئنم سرشار از لحظات خوب هم بوده که اکثرشون رو در وبلاگم نوشتم. میتونم به موفقیت توی کارم و شروع کار بلاگریم هم اشاره کنم که برام خیلی مهم هستن.

برای سال 99 هدف نوشتم! بعد سالها. فکر کنم اخرین بار برای سال 96 بود و چندتایی هم برای سال 97 شاید نوشتم اما بعد دیگه ننوشم. امسال نوشتم و خیلی خوشحالم از این بابت. اما آرزوهایی که دارم (به جز هدفام که نوشتم و شامل چیزای کاری، کلاس زبان و... میشن):

اول ظهور امام زمان (عج)

دوم سلامتی برای تمام مردم جهان، کشورم و خانواده ام و البته تمام فامیل

سوم حال خوب برای همه و عشق برای همه

چهارم صلح جهانی که خیلی میخوام واقعا

و در کل آرزو میکنم سال جدید برای همه واقعا سرشار از خوشبختی باشه. به ویژه برای مردم عزیز کشورم که برام خیلی مهم هستن. انشاا... بتونیم به هم کمک کنیم. دست همو بگیریم و همه با هم خوشحال باشیم. هر چد خوشحالی چیزیه که نباید خیلی دنبالش بود (حداقل اینجور میگن!) اما شاید بد هم نباشه کمی دنبالش بگردیم و توی هر لحظه دستشو بگیریم!

و یک حمله برای سال 99: دوستت دارم و میخوام دوستم داشته باشی! دوستمون داشته باش لطفا :) heart از 98 هم بدی به دل ندارم و حلالش کردم D:

مژگان ❤😻
۱۳اسفند

اول اینکه کتاب آشپزی برای پیکاسو تموم شد که به نظرم بد نبود. به جز چند تا چیز خیلی خوب که ازش یاد گرفتم. بعد اینکه چون امشب قبل خواب حسابی کتاب‌خوندم تا تمومش کنم، حس خواب آلودگی بهم دست داد و متوجه شدم کار کردن با گوشی واقعا خواب رو بهم میزنه! 

برم ادامه ذکرم رو بگم و بخوابم. قبلش البته یه استوری واسه پیجم اماده کنم. در ضمن نقد این کتاب رو هم دارم اماده میکنم فردا تموم میشه نقد خوبیه.

مژگان ❤😻
۱۰اسفند

من اخیرا متوجه شدم که عاشق خودمم. کاملا عاشق خودمم. با تموم چیزایی که هستم و تموم چیزایی که نیستم. من خیلی خودمو دوست دارم. با وجود اینکه رسانه ها میخوام تحت تاثیر قرارم بدن. با وجود همه چی ، من عاشق خودمم تمام. 

+دیشب با دوست قدیمی به اسم نسیم صحبت کردیم. خیلی خوشحالم که به دایره دوستام برگشته . خیلی خیلی. براش ارزوی موفقیت و خوشبختی دارم از صمیم قلبم. 

مژگان ❤😻
۱۵بهمن

خدایا شکرت :) بابت همه چی و بابت داشتن این خانه، وبلاگم . 

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

فقط اون موقع که سرمو میذارم رو مهر اخر نماز میگم خدایا دوستت دارم به خدا❤️ فقط همون موقع....

مژگان ❤😻
۲۲دی

و ۲۷ ام دی اینجا ۴ ساله میشه. فقط میگم خدایا شکرت و خیلی خوشحالم از این بابت :)

مژگان ❤😻
۱۳دی

میخوام که بعضی پیجای اینستاگرام رو انفالو کنم. کم کم زمان بذارم چک کنم ببینم کدوما خوب نیستن، چون دیگه خیلی زیااااد شدن. و این خوب نیستش حس بدی بهم میده. من همیشه دوست دارم همه چی چک شده، دسته بندی شده و منظم باشه. امیدوارم به زودی درست شه. انشاا... . 

مژگان ❤😻