مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

دایی جان

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

خیلی پیر شدی و انگار توی صندلی داری اب میشی. انگار خجالت میکشی توی عکس باشی. انگار نمیدونم، انگار چیزایی که از دست دادی و مخصوصا ادمایی که این همه روشون حساب میکردی و از دست دادی باعث سرافکندگیت هستن. 

پیر شدی. تصویر ذهنی ای که ازت دارم اصلا شبیه خودت واقعیت نیست. عکساتو میبینم و میگم اینجوری هستی واقعا؟ باورکردنی نیست. یه عکس ازت دارم مال فکر کنم تابستون پارساله یا شایدم دو سال پیش. اره دو سال پیشه. از اون موقع واقعا فرق کردی. شکسته شدی. 

من ناراحتم برات واقعا. با وجود همه چیز، بازم ناراحتم چطور ناراحت نباشم؟ یاد همه خاطره ها می آفتم و یاد وقتایی که پیشمون بودی. یاد اون روزا که غرور داشتی و بچه هات پیشت بودن و ازت حساب میبردن. جگرم میسوزه از گوش کردن به ویسات. از زجرات. از اینکه از هر طرف راهت بسته شده بود و بی چاره شده بودی. از بیماریت. اما میدونی چی بیشتر از هر چیزی منو میسوزونه؟ این پیامت: یک لحظه فکر کردم یکی میخواد حالم رو بپرسه. 

که اگه به این پیامت فکر کنم، خدا میدونه که نمیشه جلوی اشکامو گرفت. من دلم برات تنگ شده. من دوست دارم. همونطور که اومدم ملاقاتت و بهت گفتم. نمیدونم شنیدی یا نه. خدا میدونه فقط. ای کاش خوب شی برگردی. دایی جان خوب شو برگرد. من خودم ازت مراقبت میکنم تا هرجایی که بتونم. به دل مادرش رحم کن ای خدا. خدایا رحم کن  خدایا تو ببشتر میدونی تو بهتر میدونی تو همه اونچه لازمه رو انجام میدی. اما خدایا معجزه کن . برای مادرش. برای دل های خونمون. ای کاش برگردی بیای. ای کاش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۰۷
مژگان ❤😻

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">